متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • تِس(7)

  • فصل ششم   یک روز،صبح یکشنبه در اواخر اکتبر حدوداً چهار ماه پس از ورود تس به ترانتریج و چند هفته پس از آن سواری شبانه در چیس بود. تس یک سبد سنگین و یک بقچه را حمل می کرد و به طرف تپه هایی که بین او ودرۀ زادگاهش بود می رفت. چشم انداز و مردم این طرف با روستای او خیلی فرق داشتند.مردم مارلوت عمدتاً به سوی شمال و غرب نظر داشتند و سفر می کردند در حالیکه در این طرف علاقه مند به جنوب و شرق بودند. او ا…
  • تِس(6)

  • فصل پنجم   مرغهایی که تس مسئول نگهداریشان بود در یک کلبۀ قدیمی در زمین خانم دوربرویل بودند. در اولین روزش او باید بعضی از مرغها را می برد و به صاحبشان نشان می داد.فوراً فهمید که بانوی پیر نابیناست.خانم دوربرویل هر یک را گرفت و به دقت لمس کرد تا ببیند که سالمند. سر انجام ناگهان از تس سوالی پرسید.- می توانی سوت بزنی؟- سوت بزنم خانم؟- بله،صدای سوت.از تو می خواهم تمرین کنی و هر روز برای پرنده های…
  • تِس(5)

  • فصل چهارم   وقتی تس بعد از ظهر به خانه آمد نامه ای رسیده بود. ظاهراً ازطرف خانم دوربرویل بود و پیشنهاد میکرد، تس از مرغ ها و جوجه هاشان نگهداری کند.ـ این تنها راهی است که تو را به آنجا می رساند بدون اینکه امیدوارت کند. او می خواهد تو را به عنوان خانواده بشناسد. من مطمئن هستم.- تس در حالی که از پنجره بیرون را نگاه می کرد گفت:«ترجیح می دهم اینجا پیش پدر و تو بمانم.»- ولی چرا؟- مادر…
  • تِس(4)

  • فصل سوم   زندگی برای دوربی فیلد ها سخت تر شد.بدون پرنس برای بار کشی،جان دوربی فیلد نمی توانست طبق معمول به خرید و فروش بپردازد. او هرگز سخت و یا بطور منظم کار نکرده بود و حالا تنها گاهی احساس می کرد دوست دارد کار کند.تس نگران بود که چگونه می تواند به خانواده اش کمک کند.یک روز،مادرش به او پیشنهادی داد.این خوش شانسی است که ما خون اشرافی شما را پیدا کرده ایم،تس.آیا تو می دانی که یک بانوی بسیار ث…
  • تِس(3)

  • فصل دوم   ساعت یازده بود و همۀ خانواده ،هنوز به رختخواب نرفته بودند و ساعت دو صبح روز بعد آخرین زمانی بود که با کندوها راه بیفتند. در ساعت یک ونیم شب خانم دوربی فیلد وارد اتاقی شد که تس و همۀ بچه ها خوابیده بودند.او زمزمه کرد:«مرد بیچاره نمی تواند برود»تس، در رختخواب نشست.- ولی برای زنبورها دیر می شود.باید آنها را امروز ببریم.خانم دوربی فیلد با تردید پرسید:شاید یک مرد جوان برود؟یک…
  • تِس(2)

  • روستای مارلوت در درۀ زیبای بلک مورقرار دارد.گر چه این دره فقط چهارساعت تا لندن فاصله دارد، هنوز توسط جهانگردان و هنرمندان کشف نشده است.بهترین چشم انداز دره، از تپه هایی است که آن را احاطه کرده اند.مثل نقشه ای است که گسترده شده باشد.یک جای آرام و مکانی دنج در حومه شهر،جایی که زمینهایش همیشه سبز است و رودهایش هرگز خشک نمی شود. در جنوبش تقسیمات عظیمی از تپه ها قرار دارد.ازاینجا تا ساحل دریا  تپه…
  • تِس(1)

  • شبی در اواخر ماه می، مرد میان سالی در حال پیاده روی به خانه اش از شاستون به روستای مارلوت در درۀ بلک مور بود.پاهایش لاغر و ضعیف بود و نمی توانست صاف راه برود.او یک سبد خالی تخم مرغ روی شانه اش داشت و کلاهش کهنه و پوسیده بود.پس از لحظه ای از کنارش کشیش پیری که سوار بر اسب خاکستری بود گذشت.مردی که سبد همراه داشت گفت «شب به خیر»کشیش گفت«شب بخیر، سر جان»بعد از یکی دو قدم مرد ای…