متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • مجنون

  • جمعی نماز گذاشته بودند. مجنون از لا به لای نماز گذاران رد شد . جماعت تند و تند نماز را تمام کردند و همگی ریختند بر سر مجنون .گفتند بی تربیت کافر شده ای ، مجنون گفت مگر چه گفم :گفتند مگر کوری که از لای صف نمازگذاران میگذری.مجنون گفت : من چنان در فکر لیلا غرق بودم که وقتی میگذشتم حتی یک نماز گذار ندیدم ، شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید .**** قدری مجنون خدا باشیم  ****…
  • تعریف زندگی

  • معلمم گفت : زندگی را تعریف کن....... گفتم زندگی تعریف کردنی نیست ... ناراحت شد و نمره ام را صفر داد ... سالها بعد که او را دیدم پیر شده بود و عصا به دست راه می رفت جلو رفتم و گفتم : زندگی را تعریف کن ، ارام خندید و گفت نمره ات بیست .... زندگی را باید زیست !!!! ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی و دشوارترین کار جهان این است که کسی باشی که دیگران می خواهند. در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا ،…
  • متنی که ارامش به انسان میدهد

  • با زندگی قهر نکن چون دنیا منت هیچ کسو نمی کشه همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی گفته ها را نمی توان پس گرفت! هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستیم فرد دیگری دارد نفسهای اخرش را می کشد پس دست از گله و شکایت برداریم وقتی کسی رو ناراحت می کنی فقط خودت می تونی ارومش کنی مثل مار که وقتی نیش میزنه پادرهرشو از خودش میگیرن سه دسته از انسانها را در رندگیتان هیچگاه از یاد نبرید: کسانیکه در سختیها…
  • استاد

  • گفت استاد مبر درس از ياد ياد باد آنچه به من گفت استاد ياد باد آن كه مرا ياد آموخت آدمي نان خورد از دولت يـــاد هيچ يادم نرود اين معنــــي كه مرا مادر من نـــــادان زاد پدرم نيز چو استــــــادم ديد گشت از تربيــــــــــت من آزاد پس مرا منت از استـــاد بود كه به تعليـــــــم من استاد استاد هر چه مي دانست آموخت مرا غــــير يك اصل كه ناگفته نهاد قدر استـــــــــاد نكو دانستن حيف استـــاد به من ي…
  • فریدون مشیری

  • آهباز این دل سرگشته منیاد ‌آن قصه شیرین افتادبیستون بود و تمنای دو دوستآزمون بود و تماشای دو عشقدر زمانی که چو کبکخنده می زد شیرینتیشه می زد فرهادکار شیرین به جهان شور برانگیختن استعشق در جان کسی ریختن استکار فرهاد برآوردن میل دل دوسترمز شیرینی این قصه کجاستکه نه تنها شیرینبی نهایت زیباستآن که آموخت به ما درس محبت می خواستجان چراغان کنی از عشق کسیبه امیدش ببری رنج بسیتب و تابی بودت هر نفسیبه …
  • شعر

  • آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس بمراد خویش یک تک بدوند این کهنه جهان بکس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند   روحش شاد خیام لطفا اگه خوندی و معینشو ندونستی و درک نکردی به شعر شاعر و من نویسندش بد و بیراه نگو سپاس از شما …
  • حس دلتنگی

  • امشب خیلی دلم گرفته به خودم قول داده بودم که دیگه نیام تو سایت ولی امشب نتونستم و قولمو شکستم بیرون داره بارون میاد و هوا عجیب دونفره است ولی من تنها اینجا نشستم و فقط از پنجره خیره شدم به قطرات زیبای بارون و هوای مه گرفته حس دلتنگی  حس عجیبیه نه میدونی بده و نه خوب آدم رو سر دوراهی میزاره هم ازش متنفری  و هم یه جورایی دوسش داری مــن سـرد هــوا ســرد بــــرف ســرد زمســتان سـرد تــو …
  • چشمها

  • بی منطق ترین عضو بـدنم چشمهایم اند.  می بینند که دیگر دوستم نداری  اما هنوز تشنه دیدنت هستند...  
  • مادر

  • سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،                                     نه مرگ ،                            &…
  • باباجون

  •   درسته که بابام یه کارگر سادست و نمی تونه برام همه چی بخره... درسته زیاد نمی بینمش... اما میدونم که مردونگی رو با همه سادگیش خوب بلده... می دونم سر سفرمون نون حلال آورده... و به خاطر منه که زیر اون آفتاب داغ تابستون داره زجر میکشه و  کار می کنه... بابا جون دوست دارم... …