متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


mohammad_f
mohammad_f
۱۳۹۳/۱۱/۰۳

5+

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۱۰/۲۹

می زند باران به شیشه

شیشه اما سرد و سنگین

بی تفاوت،تلخ و خاموش

شاید از یک غصه غمگین



شیشه در اوج سپیدی

خسته از دلواپسی ها

من نشسته گنگ و مبهم

می رسم تا عمق رویا



آسمان همچو دل من

خیس خیس از بی وفایی

بر لبم نام تو دارم

ای بهار من کجایی؟



تا به کی چون شیشه ماندن

در نگاه قاب تقدیر

من همه میل رسیدن

دل ولی بسته به زنجیر



آمدم تا چشمهایت

در دلم عشقی بکارد

تو ولی گفتی که برگرد

شیشه احساسی ندارد



می زند باران هنوز آه

این چنین غم در دل کیست

دست من بر شیشه لغزید

شیشه هم با بغض بگریست

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۱۰/۲۹

مــرد ی با خود زمزمه کرد :خـدايا با من حرف بزن.

يک سار شروع به خواندن کرد.

اما مرد نشنيد.

فرياد برآورد :خدايا با من حرف بزن، آذرخش درآسمان غريد.

اما مرد گوش نکرد.

مرد به اطراف خود نگاه کرد وگفت:خدايا بگذار تورا ببينم.

ستاره ای درخشيد.

اما مرد نديد.

مرد فرياد کشيد: يک معجزه به من نشان بده. نوزادی متولد شد.

اما مردتوجهي نکرد.

پس درمرد درنهايت نا اميدی فرياد زد:خدايا لمس کن وبگذار بدانم که اينجا حضور داری.

درهمين زمان خداوند پايين آمد ومرد را لمس کرد.

اما مرد پروانه را با دستش پراند وبه راهش ادامه داد.