متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    فقط بخون

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۳/۱۰/۲۵
  • نمايش ها : 203

شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:
پسرک با خط بچگانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه: ۵ دلار
مرتب کردن اتاق خوابم: ۱دلار
بیرون بردن زباله ها: ۲ دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم: ۶ دلار
جمع بدهی شما به من: ۱۴دلار
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد. لحظه ای خاطراتش را مرور کرد. سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی ۹ ماه بارداری، که در وجودم رشد کردی: هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم: هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی: هیچ
بابت غذا، نظاقت تو و اسباب بازی هایت: هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است. وقتی پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
مادر دوستت دارم.
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلآ به طور کامل پرداخت شده...!

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


yalan
ارسال پاسخ

تشکر
دوستان

parni
ارسال پاسخ



balle

merC

Amir_omidi
ارسال پاسخ

من خوندم...