متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


اخترک دوم مسکن آدم خود پسندی بود.
خود پسند چشمش که به شهریار کوچولو افتاد از همان دور داد زد: – به‌به! این هم یک ستایشگر که دارد می‌آید مرا ببیند!

 آخر برای خودپسندها دیگران فقط یک مشت ستایش‌گرند.
شهریار کوچولو گفت: – سلام! چه کلاه عجیب غریبی سرتان گذاشته‌اید!
خود پسند جواب داد: – مال اظهار تشکر است. منظورم موقعی است که هلهله‌ی ستایشگرهایم بلند می‌شود. گیرم متاسفانه تنابنده‌ای گذارش به این طرف‌ها نمی‌افتد.
شهریار کوچولو که چیزی حالیش نشده بود گفت:
- چی؟
خودپسند گفت: – دست‌هایت را بزن به هم دیگر.
شهریار کوچولو دست زد و خودپسند کلاهش را برداشت و متواضعانه از او تشکر کرد.
شهریار کوچولو با خودش گفت: «دیدنِ این تفریحش خیلی بیش‌تر از دیدنِ پادشاه‌است». و دوباره بنا کرد دست‌زدن و خودپسند با برداشتن کلاه بنا کرد تشکر کردن.

پس از پنج دقیقه‌ای شهریار کوچولو که از این بازی یک‌نواخت خسته شده بود پرسید: – چه کار باید کرد که کلاه از سرت بیفتد؟
اما خودپسند حرفش را نشنید. آخر آن‌ها جز ستایش خودشان چیزی را نمی‌شنوند.
از شهریار کوچولو پرسید: – تو راستی راستی به من با چشم ستایش و تحسین نگاه می‌کنی؟
- ستایش و تحسین یعنی چه؟
- یعنی قبول این که من خوش‌قیافه‌ترین و خوش‌پوش‌ترین و ثروت‌مندترین و باهوش‌ترین مرد این اخترکم.
- آخر روی این اخترک که فقط خودتی و کلاهت.
- با وجود این ستایشم کن. این لطف را در حق من بکن.
شهریار کوچولو نیم‌چه شانه‌ای بالا انداخت و گفت: – خب، ستایشت کردم. اما آخر واقعاً چیِ این برایت جالب است؟

شهریار کوچولو به راه افتاد و همان طور که می‌رفت تو دلش می‌گفت: – این آدم بزرگ‌ها راستی راستی چه‌قدر عجیبند!


به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


○•shadow•○
ارسال پاسخ
Mehdishirkhani
ارسال پاسخ