متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • نگاه

  • نگاهی می کنی به ما مگه عاشق ندیدی تو یا اینکه دیدی و رسواترین عاشق ندیدی تو یا ما مجنونیم و خونه خرابی عالمی داره یا عشقت مونده و دست از سر ما بر نمی داره خدایش فرقی ام انگار نداره یا اگه داره دل رسوای ما بغض کرده و بازم گرفتاره سیاوش قمیشی …
  • بی حسرت

  •  سينه عريان در كنار ساحل دريا براي داشتن همه چيز در دريايي بي طوفان زندگي آرام همچون مرداب آبي همچون جوهره دريا بي انتها همچون دلش سينه عريان به چه مي انديشد مشت مشت مرواريد سفيد با امواج كف آلود دريا آرميده در دلي نرم در پايان همه چيز در ساحل و انعكاس افكارش در دريا براي پي بردن به عشق در ساحل به خواب رفته امواج طوفان را مي جويد…
  • تجسم

  •  و من تجسم يك خاطره كهنه ام گم شده در مهي غليظ كم رنگ شده خاطره انفجار بزرگ بتلان شده اميدهاي گم شده در پس قابي كهنه با خاطراتي مرده با لبخندي خاك گرفته من تجسم يك خاطره كهنه ام! سفيد اما غمگين سبز اما مرده روان، اما منتهي به مرداب و من خاطره نگاههاي تو همستم در عمق نگاه خورشيد سوزان همچون مذاب من قلب عشق هستم اسير شده پنجه تقدير در سياه چاله زندان دوزخيان مخوف همچون سلول مرگ و من خاطره مرده…
  • من آن...

  • من آن،...   من آن، آهوي سر مستم گمشده دير خرابات زمانم هم صداي آن مرغ گريان شبم ناله بي صداي زنداني شب من آن، گمشده صحرايم در پي ليلي به صحرا زده ام من آن،مست سرمستم! من آن، ماه شبم شرمنده آن رخ كه به ماه مي نگرد من آن، حق حق شبهاي توام چون لرزشي آرام بر آن لبهايت من آن، گريه شبهاي توام از براي دل تو من مي ريزم من آن، ساقي شبهاي توام گمشده در مستي تاريكي شبهاي شبم من بسان آن كشتي نوح مي مانم…
  • خاتم النبیا

  •     تو گل باغ آشنایی همه آیتی نشانی که  درون چشمهایت، بدیدم آن نور خدایی تو همه ره به راه آیت همه عشق، نور العیانی که زه عشق تو بدیدم همه نور کبریایی تو چو مشکی، همه آن بوی الهی که ز بوی تو شدم مست خاتم سر  الهی تو شکوهی تو جمالی همه اسرار الهی که خدا خدا بگفتی، شدی آن تاج الهی چو به دیده جان، نظری کنم به حالت همه جان من صدا شد که ببین با او خدایی است حکمتش حکمت الله صحبتش، صح…
  • گل بد بو

  •       من آن نور خدایی ام که قالب شد به جسمی بد که مانده بر دلم افسوس، چه ها این جسم با من کرد من من، عالمی دارد، خدا دارد چه غم دارد که من دانم همه سررش، همه اسماء، چه ها دارد خدا  خود گفت که این قالب، لجن زار است به بویی بد تو را از عرش من با خود، به قعر پستی اندازد نمی دانم چه ها کردم، که آن خویشم، غایب شد خدا را من نمی بینم، بر دلم دیگر نمی تابد من این گل را نمی خواهم، به پ…
  • مستانه

  • مستانه   بیا با من دمی می خور، که من مستانه می بینم من آن یار خدایی را، به مستی ها می بینم من آن چشم خدایی ام، که در افلاک می جویم من آن عشق خدایی را، ز چشم یار می بینم مرا در عشق پیدا شد، که با لیلی نشین دارم مرا در چشم هایم بین، تو را در جان خود بینم نگاهم کن نگاهم کن، که من مستانه می جویم مرا با یار خود عهدی است، که با دل من خدا بینم خرابم من خرابم من، خدایم را نمی یابم تو ای ساقی تو ای س…
  • غریبه تنها

  • غریبه تنها   یادی کن از خانه عشق تنها نشسته که گویی همه عاشقان در خاک خفته نه میخانه رقصان و نه بستانش آباد تو گویی بهارانش در نیمه راه خفته چشمم به جام می و دلم در هوای یار چه بگویم همه حسرتی است در جان خفته در راه عشق همه چیزم برفت بر باد تو گویی نبود بنیادم در نطفه خفته به سوی آسمان فریاد می زنم که ای خدا تو گویی خدای آسمان هم در خانه خفته همه چیزم بدادم در راه و آرزویت ای یار چه بگویم که…