متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • دلم ميخواهد...

  • دلم می خواهد دفتر ِمشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم ... الفبای زندگی را ... من چیزی شبیه ِزندگی کردن را فراموش کرده ام ...!!! می خواهم...خط خطی کنم...تمام آن روزهایی که دلم را شکست .... دلم می خواهد .... اگر معلم گفت...در دفتر نقاشیتان هر چه می خواهید بکشید ... این بار...تنها...و تنها... نردبانی...بکشم ......به سوی تو خدای من.....…
  • منطق وهابي

  • در یکی از سفرهای حج، مامور ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ   حجت الاسلام قرائتی ﮔﻔﺖ:  ﭼﺮﺍ ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺣﺴﻦ، حسین، ... ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ در حالی که ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ شده اند؟! آنگاه خودکاری را ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ زمین ، ﻭ صدا زد:  ﺍﯼ ﺣﺴﻦ! ﺍﯼ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ! ای ﺑﺎﻗﺮ! آن قلم را به من بدهید! و بعد گفت: دیدی که پاسخ ندادند؛ ﭘﺲ ﺍینها ﻣﺮﺩه اند و ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭند! حجت الاسلام والمسلمین قرائتی خودکار را گرفت  …
  • خـــــــــــــــــــــــدا

  • خدایا ، شلوغی های روزگارم را اگر برای رسیدن به توست ، پررنگ و اگر مسبب جدایی است ، خلوتش کن مشغله های بی تو ، همان بهتر که پاک شوند
  • زنگ دنيـــــــــــــا

  • آخر، زنگ دنیا کی میخورد...خدا می داند، ولی.... آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سرکسی را کلاه گذاشت. آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از جلسه امتحان هم کوچکتر بود. آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود ، سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد. خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما ر…
  • عشق بلعیدن بسی دارد زمین …

  • عاقبت پر میشود این حفره ها … از من و تو، از من و ما ، از شما … یک نه، ده نه ، صد دهان دارد زمین عشق خوردن ، عشق بلعیدن بسی دارد زمین …
  • گريـــــــــــــه نـــــكن!

  • هوا بارانی بود ... کودکی را دیدم که معصومانه آسمان را نگاه می کرد و می گفت: ... خدایا گریه نکن ، یه روزی بنده هات آدمهای خوبی میشن...!
  • يامهدي

  • با کدام آبرویی روز شمارش باشیم؟  عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟ سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم... گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم سال ها در پی کار دل ما افتاده یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟ اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم... …
  • اجـــــــــــــــــل

  • درزمان حضرت سلیمان(ع) مردی که چهره اش زرد شده و لبهایش کبود شده بود خود را نزد حضرت سلیمان رساند و گفت: ای پیامبر خدا به من پناه بده! حضرت سلیمان پرسید چه شده است؟ او گفت :عزرائیل با خشم به من نگاه کرد.من میترسم. حال ازشما تقاضای عاجزانه دارم که به باد فرمان بدهید تا مرا به هندوستان ببرد و ازدست عزرائیل رهایی یابم. حضرت سلیمان به باد دستور داد او را به هندوستان ببرد. ساعتی بعد حضرت سلیمان عزرائیل …
  • قصه عشق

  • سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواندکه نه از دوزخ بترسی و نه از بهشتبه رقــص درآیـی…قـصـه عـشــق ، انــسـان بـــــودن مـــاستاگر کسی احساست را نفهمید مهم نیستســرت را بـالا بــگیر و لبــخنــد بزنفهمیدن احســاس ،کار هر آدمی نیست…
  • اماده باش

  • آیا آماده هستید؟  مرگ در پى شماست . اگر بایستید مى گیردتان و اگر بگریزید ، باز هم به شما مى رسد . از سایه هایتان به شما نزدیکتر است ،  مرگ بر پیشانی هایتان بسته است و دنیا از پشت سرتان چون بساطى پیچیده مى شود.از آتشى که ژرفاى آن بسیار است و گرمایش سخت است و شکنجه اش تازه است، بترسید . خانه اى که در آن نشانى از شفقت و بخشش نیست ، به نداى کسى گوش فرا ندهند و گرهى از اندوه کسى نمى گشا…