متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    قاتل فراری

  • تعداد نظرات : 19
  • ارسال شده در : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴
  • نمايش ها : 102

جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار و با لباسی پاره پاره به دهکده ای رسید...
چند روزی بود که چیزی نخورده بود و گرسنه بود، جلوی یک مغازه ی میوه فروشی ایستاد و به سیب های بزرگ و تازه خیره شد، اما پولی برای خرید نداشت،..
دودل بود که سیب را بزور از میوه فروش بگیرد ی ا آن را گدایی کند،
در جیبش چاقو را لمس میکرد که سیبی را جلوی چشمانش دید!!!
چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت،
میوه فروش گفت: " بخور نوش جانت، پول نمیخواهم"!!!
هر روز آدم کش فراری جلوی مغازه ی میوه فروشی ظاهر میشد، و بی آنکه کلمه ای بگوید، صاحب مغازه فورآ سیبی در دست
او می گذاشت...
یک شب، صاحب مغازه وقتی که میخواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد.
عکس توی روزنامه را شناخت...
زیر عکس نوشته شده بود؛"قاتل فراری"...
و برای دستگیری او جایزه زیادی تعیین شده بود.،
میوه فروش شماره پلیس را گرفت...
موقعی که پلیس ، جنایتکار را دستگیر کرد، مرد قاتل به میوه فروش گفت: " آن روزنامه را خودم جلوی مغازه ات گذاشتم!!!
دیگر از فرار خسته شده بودم...
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگی ام تصمیم می گرفتم، به یاد مهربانی تو افتادم...
" بگذار جایزه ی پیدا کردن من، جبران مهربانی های تو باشد"...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


SA00
ارسال پاسخ

قابل تامل بود..

samoell
ارسال پاسخ

میوه فروش شماره پلیس را گرفت..

ادم فروش مهربون

samoell
ارسال پاسخ

میوه فروش گفت: " بخور نوش جانت، پول نمیخواهم"!!!

سیب و گرفت تشکر نکرد

samoell
ارسال پاسخ

بگذار جایزه ی پیدا کردن من، جبران مهربانی های تو باشد"..

میگما این قاتله با این قلب مهربونش چطور دلش اومد ادم بکشه

samoell
ارسال پاسخ

هر دفعه نکات بیشتری پیدا میکنم و به عمقش پی میبرم

samoell
ارسال پاسخ

ممنون از بلاگ زیباتون

الان چند بار خوندمش دیدم خیلی جالب بود

samoell
ارسال پاسخ

اقا دوس دارم داستانشو خیلی قشنگه و خیلیم اموزنده

samoell
ارسال پاسخ

ی سوال سیبا تو دست میوه فروش بوده که بزور بگیره؟؟؟؟

خب برمیداشت جیم میزد لازم به چاقو کشیم نبود

میوه فروشه شانس اوردااااااااا

خدا بهش رحم کرد

samoell
ارسال پاسخ

رو خونیم یکمی ضعیفه درست فهمیدی

samoell
ارسال پاسخ

نه دوس دارم

AZIZIAN
ارسال پاسخ

samoell :
چاقو را لمس کرد و رها کرد برا ی سیب؟؟؟؟؟

معلومه روخونی ضعیفی داری و متوجه نشدی چی گفته
منظور این بود که چاقویی که در جیب داشته رها کرد

AZIZIAN
ارسال پاسخ

samoell :
خوبه نویسندش خودت نیستی و گرنه جر میدادی نظر دهندگانو. متن سبک و چرند البته تمام مطالبت تقریبا همینه

شما دوست نداری نخون

samoell
ارسال پاسخ

چاقو را لمس کرد و رها کرد برا ی سیب؟؟؟؟؟

samoell
ارسال پاسخ

متن مزخرف نزار نظر مزخرف نگیری.

samoell
ارسال پاسخ

خوبه نویسندش خودت نیستی و گرنه جر میدادی نظر دهندگانو. متن سبک و چرند البته تمام مطالبت تقریبا همینه

AZIZIAN
ارسال پاسخ

samoell :
ی پسره ای بود چشمشو داد به عشقش که نابینا بود وبعدش دختره که بینا شد دیگه پسره رو نخاست .اون گوه ترین چیزی بود که خوندم البته الان داستان شما یکمی از اونم مزخرف تره.

با سپاس از نظر مزخرف شما

samoell
ارسال پاسخ

ی پسره ای بود چشمشو داد به عشقش که نابینا بود وبعدش دختره که بینا شد دیگه پسره رو نخاست .اون گوه ترین چیزی بود که خوندم البته الان داستان شما یکمی از اونم مزخرف تره.

AZIZIAN
ارسال پاسخ

raha1374 :
@};-
اینکه مهربونی هیچوقت فراموش نمی‌شه و بالاخره یه جا، یه جور، آدم رو یاد فرد مهربون می‌ندازه، شکی توش نیست
اما اینکه جواب مهربونی رو با مهربونی بدی، یعنی قلبت هنوز ارزشمنده
حتی اگه یه قاتلِ جنایتکارِ خسته از فرار باشی!

دقیقا همینه
با سپاس از شما

raha1374
ارسال پاسخ


اینکه مهربونی هیچوقت فراموش نمی‌شه و بالاخره یه جا، یه جور، آدم رو یاد فرد مهربون می‌ندازه، شکی توش نیست
اما اینکه جواب مهربونی رو با مهربونی بدی، یعنی قلبت هنوز ارزشمنده
حتی اگه یه قاتلِ جنایتکارِ خسته از فرار باشی!