متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    مورچه (داستان)

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۳/۱۰/۲۴
  • نمايش ها : 162

روزی مورچه ای دانه ی درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت…
از او پرسیدند:گجا میروی؟
او گفت:می خواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند.
گفتند: چه کار بیهوده ای! تو اگر هزارسال هم عمر کنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستان و جنگل بگذری تا به او برسی.
مورچه گفت: مهم نیست! همین که من در این مسیر باشم،اوخودش میفهمد که دوستش دارم……….
×××
تقدیم به دوستان خوبم  براتون آرزوهای خوب میکنم


به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


sama_6399
ارسال پاسخ