✔ خداحافظ ‿︵

سه ته بیوش....
ت برسو...
.................................
عجب....

ممنون

خیال می کنم تا این هوای گریه با من است

تو در هوای ابری من از هرچه باران است بی خبر مانده ای...

سرزنشم نکن! می دانی وقتی دلتنگم سخت گیر می شوم و بهانه گیر....

چه دنیاى بزرگى شده

تا چشم كار میكنه

" جاى تو "

خالیست

این روزها زیادی ساکت شده ام،

حرفهایم، نمی دانم چرا به جای گلو از چشمهایم بیرون می آیند..

تمام زمین را

بی " تو "

نمی خواهم

آدم‌ها
یک زمانی
در یک جایی
ناخواسته خودشان را جا می‌گذارند و می‌روند...

اتفاق جدیدی نیفتاده

درد جدیدی نگرفتم

فقط زندگی بی دستهایت احتمالـی ست

اندوه تازه ای نیست تنهایی من

بعضی وقتها یکی تو کانتکت گوشیت هست

که نمی تونی بهش زنگ بزنی دلتم نمیاد پاکش کنی

هر وقتم چشمت به اسمش میفته

دلت یه جوری میشه خیلی دردناک اون لحظات...

شاید برای "تو"
فراوان باشند کسانی که اندازه من دوستت دارند....
اما برای من...
کم که هیچ!وجود ندارد کسی که اندازه "تو"
دوستش داشته باشم ...

تو نیستی اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم ... ... نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق

می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...!

خبرت هست؟
که بی روی تو
آرامم نیست؟!

شادی

این اتاقک خیالی ... این روزهای تکراری ...

اصلا میدانی چیست؟! روزگار با ما بد تا کرد ، تو گویی نه مرا دید که محتاجت بودم ؛ نه تو را که بهانه ام بودی ...

اتاقکت به پایان رسید ... این اتاق کوچک برایم خاطرات بس گرانمایه ای داشت ... اینجا گریستم ؛ اینجا خندیدم؛ لذت بودن در کنارت را چشیدم...

اینجا این قابهای باشکوه؛ این آرام دلها چگونه رفتنت را تاب آورم؟!

چگونه تاب آورم وقتی دلیلی برای نفس نیست؟! وقتی بغض مرا به مرز مرگ میبرد؟!

مگر میشود بدون تو ، بدون این اتاقک ؛ بدون این ...

نه نمیخواهم تاب تحمل ندارم ...

"و عادت درد سنگینی ست وقتی اوج می گیرد"

مجید بهت عادت کرده بودیم نه فقط من همه سایت بهت عادت کرده بودیم

جای تو همیشه اینجاست توی قلب من توی روح و افکار من

مجیـــد عزیزم

خدایا بت بود بت شکن فرستادی؛

من پراز بغضم بغض شکن هم داری؟!!

دلم برای تو تنگ میشود

تا آنجا که

هیج بهانه ای

جز تو

مرا به زندگی وا نمی دارد

یک وقت هایی باید



روی یک تکه کاغذ بنویسی، تعطیل است !



و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت



باید به خودت استراحت بدهی



دراز بکشی، دست هایت را زیر سرت بگذاری



به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی



در دلت بخندی به تمام افکاری که



پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند



آن وقت با خودت بگویی



بگذار منتظر بمانند !