متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • :)

  • یک خان عمــویی داشتیم که هربار می دیدت با لبخند می پرسید"حالِ دلت چطور است؟"و من هم با خنده میگفتم"خــوبِ خوب..."و نمی فهمــیدم"حالِ دلِ" آدم از همه چیـز تویِ دنیا مهم تر است....مثلا یک وقت هایی بوداز سر درد و بی جــانی داشتم تلف می شدم...اما"حالِ دلم"خــوب بود...همان روزهــایی که"بـودی"...آخ خــان عمــو جان....کجــایی که بپرسی"حالِ دلت چطور است جوانک...؟"تا بگــویم"خرابِ خراب...."…
  • :)

  • رفیقِ دورِ من..دورتر از این هم میشود.. دارم هزاران کیلومتر از هوای تو دورتر میشوم..از آسمانت.. از زمین ات..از حال و هوایت.. دارم دور میشوم.. دیگر حتی باد هم نگرانی های مرا به گوش ت نمیرساند.. 
  • :)

  • موهایش را جمع کرد بالای سرابروهایش را با سرمه ی بادامی که سوغاتی مادر بود از مشهد،زخیم تر کردسبیل پر پشتی پشت لبش کشیدو پد پنککش را روی سایه ی سیاه رنگ زد و صورتش را سیاه کردمثل ته ریش مردانهاتاقش شده بود اتاقِ گریمکلاه پشمی مردانه را روی سرش گذاشت و موهای مشکی اش را پوشاندپیرهن پدر را تن کردو ... نشست روبروی آینه!یک دلِ سیر با زنِ مقابلش حرف زدحرف های مردانه ای که فقط یک زن می فهمیدحرف های زنانه …
  • :}

  • وقتی اسلحه میگیری دستتوقتی برای اولین بار میخوای ماشه رو بچکونیمیترسیدست و دلت می لرزههی از دستت میوفته خم میشی برمیداریشچشاتو میبندی که هدفت رو خوب نبینی که شاید تیر بهش نخورهاما وقتی تیر اول خلاص شد همه ترست میریزهشجاع میشیدیگه پشت سر هم ماچه رو میچکونیخط زدن آدما هم همینطورهاولش میترسیبا خودت هزار جور فکر و خیال میکنیهی چشمت رو میبندی که بدیاشو نبینی که شاید خوبی هاش یادت بیاد که بگذریاماوقتی …
  • :)

  • از خواب خسته ام..به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم..چیزی شبیه بیهوشی..برای زمان طولانی..شاید هم از بیداری خسته ام..از این که بخوابم..و تهش بیداری باشد..کاش می شد سه سال یا شش سال..یا نه سال خوابید ..و بعد بیدار شد ..نشد هم... نشد..
  • :)

  • تو مرا آزردی...که خودم کوچ کنم از شهرت..تو خیالت راحت!میروم از قلبت....میشوم دورترین خاطره در شبهایتتو به من میخندی !و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی.....برنمی گردم ، نه !!!!!میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد...عشق زیباست و حرمت دارد... #سهراب سپهری …
  • ....:)

  • زمستان 1941 ، چادر صلیب سرخ ، حوالی صبح : + این یکی چی ؟++ این خیلی جوونه ، هنوز کسی دنبالش نیومده ... فکر نکنم کس و کاری داشته باشه !+ آره ، خیلی جوونه ...++ گلوله دقیقا خورد وسط پیشونیش !پاییز 1937 ، روی تخت ، کمی بعد از نیمه شب :• اینجا ؟•• نه ، بالاتر !• اینجا عزیزم ؟•• نه ، بازم بالاتر ...• تموم شد که ؟ کجا رو ببوسم بالاخره ؟•• پیشونیم ... دقیقا و…
  • مآ:)

  • آیندگان ... ازمابه اسم مترسکانی یادمیکنند که همخواب کلاغان پیربودند که فلسفه میدانستند وشعرمیخواندند مانابغه های مرگ‌ لقب خواهیم  گرفت! دیریست...     آسمان پوسیده ی بالای سرمان چکه میکند !  زمین  پلاسیده ی زیرپایمان بوی نا میدهد ! مازندگی راکهنه زیسته ایم ! درکلیسای آنطرف آبادی راهبه ها برایمان  طلب مغفرت خواهندکرد نزد خدایی که   در سیاه چال همین د…
  • :)

  • من به امار زمین مشکوکم .اگر این سطح پر از ادمهاست .پس چرا این همه دل ها تنهاست ..!بیخودی میگوند هیچکس تنها نیست.چه کسی تنها نیست ؟ همه از هم دورند ...همه در جمع ولی تنهایند .من که در تردیدم تو چه طور ؟سهراب سپهری