به نام خدا

اول توروخدا هرکی این وبلاگ رو باز کرد بادقت بخونه و نظرشو ازاد بگه لظفا دمتون گرمه و 20

سلام دوستای گلم این بلاگ من یکم متفاوته

یه داستان واقعی ک بازیگراش تو همین سایت بودند و احتمالا هستند همینو میدونم ک پسره دوستمه البته اون نخواست ک این موضوع اطلاع رسانی شه ک من ازش خواستم و اونم قبول کرد !

پسره داستان ما : F دختره داستان ما :P دوست مشترکشون ک دختر هستن :A (این اول اسماشونه)

----------------------------------------------------------------------------------------------------

یکی بود یکی نبود ، یه آقا پسرمغروری بود تا حالا عاشق نشده بودخیلی غیرتی و خوشتیپ و خوشگل (به گفته اطرافیاش)

F قصه ما بخاطر مشکلات زیادی ک داشت مخصوصا مشکلات تو خونوادش میومد تو سایت تا تنهااییاشو پر کنه و از اون زندگی سخت یکم

دور باشه کم کم دوستای زیادی پیدا کرد دو تا دوست فابریک داشت ، P و A ، کل کل میکردن صب تا شب تو ذوق هم میزدن ولی دلشون

واس هم میتپید ، P عاشق یکی از پسرای سایت بود خلاصه پسره رفته بود تهران هم رو دیده بودند و باهم خوب بودن و بلاگ عاشقانه میزدن

تا یه روز دعواشون شد و خیلی راحت از هم جدا شدن P تنها شده بود میومد سایت بلاگ افسردگی میزد و با F خیلی درد و دل میکرد انقد

این F ،اون رو آروم کرد که کم کم وابسته همدیه شدن تا جایی ک F عاشق شد و A هم قبول کرد ک باش باشه چون دوسش داشت یا شایدم

چون میخواست فراموش کنه عشق قبلیشو ، به هر حال همه چی خوب اینا قرار ازدواج و عاشقی و وبلااااااااااگ عاشقانه واس هم زده بودن

در حد لالیگا ، F بعد دوسه ماه متوجه شد ک P دیگه نمیره سایت یا کمتر میره انقد نرفت و نرفت تا صبر F تموم شد و به P گفت چرا نمیای

و .. ک اینا دعواشون شد ولی نه حرفی از جدایی بود ن چیزی فقط ارتباطا یکم کم شده بود F عشق P رو تو دلش نگه داشته بود ب دختر

جماعت نگاه نمینداخت چون قول ازدواج داده بودن دیگه ،تا اینکه شیش ماه گذشت و دختره پیداش شد : اومدم جبران کنم و من عاشقتم من

باتو دوس داشتن رو یاد گرفتم و این حرفا ... F گفت بش : پ تا حالا کجا بودی اون موقع ک احتیاج داشتم کجا بودی الان اومدی ک P گفت

در گیر کنکور و این حرفا بودم و من حتی ی لحظه فکر تو از سرم نرفته و عاشقتم و ازت یه فرصت میخام فقط ، F ک هنوزم دوسش

داشت قبول کرد تا بعد یه هفته ک گوشی دختره خاموش شد F نمیدونست چیکار کنه تنها همدم و همرازش تو این شیش ماه دوسی بود ک اول

داستان اشاره کردم A ، رفت پیشش و A گفت ک من باش کات کردم و اینا A خودش چن ماهی بود شکست عشقی خورده بود ، F مات موند چرا باید تموم کنن و اینا ، ک قسمش داد ک همه چیو براش بگه و گفت باید قول بدی ک بعد این منو فراموش کنی و ... ک قبول کرد ،

A گفت من بخاطر تو تموم کردم P باتو بازی کرده :

یه روز P میره تو یه گوشی فروشی صاحاب مغازه شماره میده P میگیره و اس و حرف و دوستی و وابستگی و قرار ازدواج ...

حتی شنیده میشه P هرروز این پسره رو ک اسمش سعید بوده با اصالت اردبیلی میبینه و حتی رفته خونشون واس اینکه منتظر سعید بمونه

ک لباساشو عوض کنه حالا دیگ چ اتفاقی افتاد الله علم ماهم در قضاوت نیسیم ...

سعید بابا مامانشو میاره از اردبیل خاسگاری P ک اونا P رو نمیپسندن و تمام، سعیدم بعد چند روز خیلی راحت P رو فراموش میکنه ...

آره دوستای گلم P برگشته بود پیش F تا سعید رو فراموش کنه حتی وقتی A از P پرسید ک F چطو قبول کرد و توروبخشید بش میگه اون

رو پیچوووووووووووندمش بابا ، ک A عصبانی شد و گوشی و قط میکنه دیگم جوابشو نمیده !

هی ی ی ی ی ی ی ....

دوستی گلم این F انقد پسره ماه و سربزیری ک وقتی بمن میگفت میخام بکشمش و انتقام بگیرم ک داشت گریه میکرد ک من ارومش کردم و اونم منصرف شد فقط بمن گفت هومن :

همه شبای قدر واس عفو و بخشش هم میرن ولی من امسال واس نفرین میرم الهی خیر تو زندگیش نبینه و بدبخت شه ...

( برداشت شما آزاد و هر چی دوس دارین بگین دوستای گلم فقط ی سوال بی جواب گناه F چی بود ؟؟؟ )

دوستون دارم

یاعلی