متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    مستی

  • تعداد نظرات : 11
  • ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
  • نمايش ها : 129

https://uupload.ir/view/01_masti_cc1.mp3/

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


aniss
ارسال پاسخ

mahdi1369 :
دا اله اودا
من ایستمدیم دییم انجیر اَیاغی آچار


یاغش
ارسال پاسخ

aniss :
انجیر کمپوتی اورَیه گتمز مستقیم روده آچاری{h5}

دا اله اودا
من ایستمدیم دییم انجیر اَیاغی آچار

aniss
ارسال پاسخ

khazane90 :
{67}


aniss
ارسال پاسخ

mahdi1369 :
ایستیسن اوریین آچلا انجیر کمپوتی یه

انجیر کمپوتی اورَیه گتمز مستقیم روده آچاری

خزان
ارسال پاسخ
یاغش
ارسال پاسخ

aniss :
هایده سَسینَ گولاغاسان داریخماز بیازدا اورَیی آچیلار

نوش

ایستیسن اوریین آچلا انجیر کمپوتی یه

aniss
ارسال پاسخ

mahdi1369 :
قز قولاخ آسدم دارخدم
گددیم لاب قدیملره...
ساغول گینه سن

هایده سَسینَ گولاغاسان داریخماز بیازدا اورَیی آچیلار

نوش

یاغش
ارسال پاسخ

قز قولاخ آسدم دارخدم
گددیم لاب قدیملره...
ساغول گینه سن

aniss
ارسال پاسخ

korosh_ts :
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

شهریار
‌از بس با خیالت در كوچه هاي كمر باريك ِ بهار بد مستی کرده ام
دیگر نمیدانم کجای راه از تو
جا مانده ام
میدانی دست خودم نیست..!
قدمهایم به هر جهت که باشد
سمت تو تحریر می شود

فلور_فرشچی

زيبا بود سپاس
دوست داشتم
:)
{H}
ميدوني ياد اين شعر زيبا افتادم..با صداي شجريان گوش بفرماييد..

پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!

این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام


تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!

هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!



آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !

فریدون مشیری

شاد باشيد

ممنون از شعر زیبا

من خیلی شجریان گوش ندادم این موزیکی رو که گفتید سرچ میکنم و گوش میدم

korosh_ts
ارسال پاسخ

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

شهریار
‌از بس با خیالت در كوچه هاي كمر باريك ِ بهار بد مستی کرده ام
دیگر نمیدانم کجای راه از تو
جا مانده ام
میدانی دست خودم نیست..!
قدمهایم به هر جهت که باشد
سمت تو تحریر می شود

فلور_فرشچی

زيبا بود سپاس
دوست داشتم


ميدوني ياد اين شعر زيبا افتادم..با صداي شجريان گوش بفرماييد..

پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!

این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام


تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!

هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!



آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !

فریدون مشیری

شاد باشيد