متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


دلم يک عيد قديمی ميخواهد...! 



آخرين روز مدرسه تمام شود و بوی نان


پنجره ای های مادربزرگ تا سر كوچه بيايد.



برايم پيراهنی سفيد و کت و شلوار سرمه ایی خريده باشند 


و كفشهای ورنی كه دلم برايش 


غنج برود و كتاب قصه ی های قدیمی 


با جلد شميز...



پدر بزرگم زنده باشد و سنگک بدست


وارد خانه مان شود


و پشت سرش مادر بزرگ با خنچه ای 


بر سرش از عيدی های رنگارنگ ما



دلم شمعدانی ها و بنفشه ها و  اطلسی  های كنار حوض مان را با ماهیان سرخ و حوض گرد  بزرگش را ميخواهد



دلم سفره هفت سین را  با تمام اجزا رنگارنگش و عطر شکوفه های گیلاس منزل پدر بزرگ را ...


و مادرم صدا كردنِ عاشقانه ی پدرم را...



دلم تماشا ميخواهد!


وقتی با  دقتی ظريف ، گره كراواتش را درگوشه ای از آينه تماشا ميكردم.


دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد


وقتی هزار بار زيباتر ميشد.



دلم يک عيد قديمی ميخواهد


يک عيد واقعی كه در آن تمام مردم 


شهر بی وقفه شاد باشند



نه كسی عزادار آخرين پرواز باشد


نه بيم بيماری، که  تن شهر را بلرزاند



عيدی كه دنيا ما را قرنطيه نكند...



دلم يک عيد قديمی ميخواهد


بدون ماسک، بدون احتكار


بدون اينهمه رنج و دلهره...

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


moritez
ارسال پاسخ
arsham00
ارسال پاسخ