متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


روزگاری در زدن هم اصولی داشت ، کوبه زنانه داشتیم و مردانه...

 

و وقتی در زده میشد صاحب خانه میدانست آنکه پشت در است زن است یا مرد و بر آن مبنا به استقبال او میرفت،

زندگی ها در عین سادگی در و پیکر و اصول داشت...


مردها کفشهای پاشنه تخم مرغی میپوشیدند تا از صدای آن از فاصله دور در کوچه پس کوچه های تو در تو خانمها بفهمند نامحرمی در حال عبور است...


منزلها بیرونی و اندرونی داشت و از ورود مهمان تا خروجش طوری منزل ساخته شده بود که متعلقات به تکلف نیفتند...


آن روزگاران امنیت ناموسی چندین برابر این زمان بود،

نه سیستم امنیتی در منازل بود و نه شبکه های مجازی برای پاییدن همدیگر...


اطمینان و شرافت و وفاداری و نگه داشتن زندگی با چنگ و دندان و آبروداری زوجین اصل زندگی بود...


من هرگز بخاطر ندارم کسی مهریه ای اجرا بگذارد و دادسراها این همه پرونده طلاق و درخواست طلاق و فرزندان طلاق...


نه ال سی دی بود نه اسپیلت و لباسشویی،

صابون مراغه ای بود و دستان یخ زده مادر در زمستان که با گریسیلین ترکهایش را مداوا میکرد...


و پدری که سر شب دم غروب خونه بود و خیز برمیداشت زیر کرسی و مادر کاسه اناردون کرده روی کرسی میگذاشت و نصف بدنمان زیر کرسی و سر و کله کز کرده در بیرون آن،با لباسهای ضخیم...

پاییزی پر باران و زمستانی پر از برف داشتیم


یادش بخیر همه چکمه داشتیم و تا لبه چکمه برف می آمد،هم زمین برکت داشت هم آسمان...


سفره مان برنج بخودش کم میدید،اما صفا و سادگی داشت...


و پنج ریالی پدر در صبحگاه مدرسه میشد نصف نان بربری با پنیر...


آن روزها پشت این دربهای کوبه دار با هم حرف میزدند خیلی گرم و صمیمی...


تابستان ها چقدر روی تخت های چوبی ستاره شمردیم و لذت آسمان بی غبار را بردیم...

چه حرمتی داشت پدر و مادر...


و پولها و مالها چه برکتی...

چقدر دور هم حرف برای گفتن داشتیم،

و چقدر از خدا میترسیدیم...

کله صبح قمری ها(یاکریم ها) میخواندند ،


با دوچرخه درخونه ها نون تازه و عدسی و شیر می آوردند محال بود کسی یازده صبح بیدار شود...


زود میخوابیدند و سحر بیدار میشدند و بهترین رزقها را دریافت میکردند،

زمستون برف وشیره میخوردیم و خیلی چیزی برای خوردن پیدا نمیشد و بهترین غذا را جمعه ها میخوردیم،

آنروزها مردم چقدر به یکدیگر رحم میکردند و مهربان بودند و گره گشا و اعصابها حرام ترافیک و ... نمیشد...


نفهمیدم چی شد ولی برف و کرسی و ستاره ها و کاسه بی تکلف انار و درب کوبه دار و دورهمی ها همه یکباره جمع شد...


حالا ما مانده ایم و دنیای بی خیر و برکت و دربهای ضدسرقت و آدمهایی که سخت فخر میفروشند و متکبرند گویی هرگز نمیمیرند و چنان دنیا دارند که گویی برای آن آفریده شده اند...


چقدر نعمتها از کف رفت و ما خواب خوابیم

نظرات دیوار ها


rayan_send
ارسال پاسخ

دوستان عزیزم ممنون از نظرات و هدیه های خودتون
امیدوارم روزهای شاد و خاطره انگیزی مثل کودکیتان نصیبتان بشه

aryan_
ارسال پاسخ

قلب

خزان
ارسال پاسخ

امیدوارم زندگیامون رو به بهبودی بره نه اینکه این روزها هم خاطره و حسرت فردامون بشه

amir_sakett
ارسال پاسخ
moritez
ارسال پاسخ
arsham00
ارسال پاسخ
SA00
ارسال پاسخ

چه روزگاران خوب و خوشی ..خوش به حال کسایی که تجربش کردن

Tom Cat
ارسال پاسخ

بسیار جالب و خوب
ممنون آقای گل

salin
ارسال پاسخ