متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۴/۱۴

ب هایم آلزایمر گرفته و لبخند را

فراموش کرده است..

"سیگار" را میشناسد و بس...

همین نزدیکی بود،کجاست "فندک شکسته" من...!!!
Mr_satan
+5

mrb62
mrb62
۱۳۹۳/۰۳/۲۲

نصیحت یه شوهر به زنش

هر وقت یه سوسک تو دستشویی دیدی با دمپایی فورا نکوب رو سرش…

بی توجه از بغلش رد شو… این کار از صدتا فحش براش بدتره

mrb62
mrb62
۱۳۹۳/۰۳/۲۱

..خسته ام
.. از این همه تلاش
.. از این همه جنگیدن برای زندگی کردن .. برای خوب زندگی کردن
.. ساده زندگی کردن
.. برای بودن .. برای خوب بودن
.. احساس آدمی رو دارم که توی آتیشه .. اگه بمونه توی آتیش میسوزه
.. اما دیگه توان فرار کردن از آتیش رو هم نداره
.. انگار این زندگی و این دنیا اصلا قصد نداره روی خوبش رو هم به من نشون بده
.. یا این زندگی داره خیلی به من سخت میگیره
.. یا من خیلی سخت گرفتم این زندگی رو
.. هر چی که هست
.. از وقتی یادم میاد ..دارم تلاش میکنم برای رام کردن زندگی .. دارم میجنگم
.. خسته شدم از این همه جنگ
.. دلم یه آرامش همیشگی میخواد
.. یه خواب ابدی

sina21
sina21
۱۳۹۲/۱۲/۰۹

فکرعشق اتش غم دردل حافظ زدوسوخت
یار دیرینه ببیند که با یار چه کرد؟
+5+

sina21
sina21
۱۳۹۲/۱۲/۰۹

فکرعشق اتش غم دردل حافظ زدوسوخت
یار دیرینه ببیند که با یار چه کرد؟
+5+

mojiBnD
mojiBnD
۱۳۹۲/۱۱/۱۲

به هرکس که می نگرم در شکایت است ،
درحیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟!

arash4
arash4
۱۳۹۲/۱۰/۲۹

جـهـان سـوم جـایی سـتــــ كـه هـر كـس بخـواهـد مـمـلكـتـش را آبـاد كـنـد خانـه اش

خـرابـــــ مـیـشـود ، وهـر كـس بخـواهـد خانـه اش را آبـاد كـنـد بـايـد یـرای ويـرانی

مـمـلكـتـش بكـوشـد.

"پـروفـسـور مـحـمـود حـسابی

arash4
arash4
۱۳۹۲/۱۰/۲۹

جـهـان سـوم جـایی سـتــــ كـه هـر كـس بخـواهـد مـمـلكـتـش را آبـاد كـنـد خانـه اش

خـرابـــــ مـیـشـود ، وهـر كـس بخـواهـد خانـه اش را آبـاد كـنـد بـايـد یـرای ويـرانی

مـمـلكـتـش بكـوشـد.

"پـروفـسـور مـحـمـود حـسابی

sina21
sina21
۱۳۹۲/۱۰/۲۹

پنجره زیباست اگر بگذارند
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
+++5+++

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۲/۱۰/۲۹

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.