متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • برای عشقم

  •  دلم گرفته         دلم از تمام لحظه های بی تو بودن و تنها با خیالت سر کردن گرفته است .دلم مدام بهانه تو و چشمهایت را می گیرد .نمی دانم چگونه جستجویت کنم  و کجا به دنبال تو بگردم ؟تنها نبودنت دلیل دلتنگی ام نیست .حس نداشتنت دلتنگ ترم می کند .    به یاد تو ....  …
  • جدایی

  • جدایی   روزی که دلت پیش دلم بود گرو دامان مرا سخت گرفتی که مرو   امروز که دل به دیگری داده ای کفش کج من راست نمودی که برو منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم / منو بخشیدی و من چشمامو بستم تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم / که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم     از دوریت چه دارم غیر از دلی شکسته ، چشمی همیشه ابری ، پایی همیشه بسته. عشق هر وقت خواستی بد…
  • لبخند تلخ

  • لبخند تلخ به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟ به چه چیز؟ به شکست من یا به پیروزی خویش؟ به چه میخندی تو؟به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟ یا به افسون گری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟ به چه میخندی تو؟ به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟ آری خنده دار است بخند     آن کس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد ره گذری بود که روی برگ های …
  • زندگی

  •   زندگی یعنی : ناخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .
  • تنهایی

  •   گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم! ببرم بخوابانمش! لحاف را بکشم رویش! دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم! حتی برایش لالایی بخوانم، وسط گریه هایش بگویم: غصه نخور خودم جان! درست می شود!درست می شود! اگر هم نشد به جهنم... تمام می شود... بالاخره تمام می شود...!!!…
  • دیوار

  • ـــــوارهـــا .... از دیـــوارهـــا بیـــزارم کـــه فاصلــــه ی میـــان نفـــس های تــــو و هــــوای مــــن انـــد و از درها که همیشـــــه مــن یکـــ طرفشـــان بـــودم و تـــــو یکـــ طـــرف و پنجـــره ها که تصـــویر رفتنــت را بــرای من قــاب می گرفتـــند .... دلـــم تو را می خــواهد در سرزمينــي بــی در و دیـــوار و پنــــجره كه  "فاصلــــــــه" در لغت نامـــه هایش فقـــط …
  • سنگین

  •   بار الهی پس رحمتت کجاست؟؟؟ دیرگاهیست که غم درون سینه ام سنگینی میکند گویا نفس هم برای من حرام شده میخوام رها شوم از این زندان زندانی که به اجبار در میانش جان میکنم و به انتهایش نمیرسم میخواهم رها شوماز این زندان از این تن که گاه و بی گاه از آشنا و غریبه دوست و دشمن یار و رهگذر خودی و بیخودی زخمی می خورد و دگر تاب ایستادن را ندارد پاهایم سست شده است میلرزد وزنم برایش کمی سنگین است تورا بخدا…
  • اعتماد ندارم به کسی

  • این روزها در خودم به دنبال یک کلیک راست میگردم تا از خودم یک copy بگیرم و کنار خودم paste کنم شاید از این تنهایی خلاص شدم