بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
29- سی شب ، سی داستان * داستان آقا امیر ساکت *
- تعداد نظرات : 20
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۴/۰۳
- نمايش ها : 301
به نام خداوند مهربان
سلااامی پرانرژی و گرم به مثابه و مشابه گرمای سوزان تابستان
برای مسافرین و مهمانان موقتی این کره خاکی
و
ساکنین و سکان دار چنین دنیای یخی!!!
شونصد سال پیش، در روزی از روزها، شاه عباس هوس تفریح و تفرج می کند به شکل کاملا یهویی!
وزیر؟؟؟؟ حالمان از کاخ کلافه گردیده و دلمان گرفته
پس باس بسوی آنسوی کوههای آلپ رفته تا شکاری نموده و نیکو تر نماییم نیکوتین خونمان را با تنباکوی دوسیبی.
شاه به همراه خدمه بعد از شب جمعه و آن کار دگر که میشه جمعه، برای خوشگذرانی و لمیدن، عزم کرد تا عازم عزیمت گاهی شود
( فلسفه حاکم و پوچ: خوش بودن بجای خوب شدن)
وزیر: قربان قربانت شوم رسیدیم
شاه از کالسکه پیاده گشت و بر تختش بنشست و نظاره گر بر طبیعت .
ناگهان همینجوری یهویی، چشمش توجهش را به مزرعه ای در پایین دشت متمرکز نمود!!!
یک زن و یک مرد!!!
مرد زیر سایه درختی دراز کشیده و زن در حال کار کردن در مزرعه
اما زن هر چن دیقه یه بار سراغ مرد میرود و دستانش را دور گردن او حلقه میزند و او را سیر می بوسد و نوازش و ماساژو اینا
و سپس به تنهایی باز شروع به کار زیر آن آفتاب سوزان !!!
وزیررر؟؟؟ آن دو را سریعا نزد من بیاورید، اسکول خوب به سمت انگشتم که نشانه گرفته ام نیگا کن ، عاره اون دوتارو میگم.
انها را سه سوت نزد شاه می اورند...
مرد اول نزد شاه آمد و دست بوسی و پاچه خواری و .. و اینا
شاه که مرد را دید گویا جن دید!!!
سیه چهره، زشت، دماغی که نیاز مبرم به جراحی زیبایی داره، پوست صورتش پر از چروک هایی که اگر چند سطل اب
بر صورتش بپاشی تمامی ابها در حفره ها و چروکهای صورتش جمع میشود که کرم های
عش و مای و اینا هم کاری از فرمولشون برنمیاد!!!
وزززیررر؟؟؟ زن را بیاورید
وقتی زن را دید
ناخوداگاه از ذهن و ضمیر ناهشیار و گیجش این صداها بلند شد:
واااای، اووووف
زنی بسیار زیبا، مانکن، چشایی عسلی، باسنی جنیفری، سایزی دهه هشتادی و خلاصه شاهکار خلقت!!!
ای مررردک؟؟؟ تو اینگونه و دارای زنی اینچنینی؟؟؟ آنهم مثل پروانه دورت گردان و چرخان؟؟؟!!!
من شاه شاهان، میان ان همه دخترا در حرمسرا، اینگونه محبت و ارادت از هیچ کدامشان ندیده ام!!!
این زن فرشته خدا و معجزه اوست!!!
او راااا باااید به من دهی و در مقابلش و قبالش سه زن بر تو خواهم بخشید به اضافه سکه و زر زیاد
چنانچه امنتاع نمایی تو را خواهم کشت!!!
اما سه زن هر کدام دارای معایبیست
زن اول:
زن اول: دزد است و عادت به دزدی در او ریشه دوانده
زن دوم: هوس باز بوده و علاقه وافر به بودن با مردان
زن سوم: بددهن و بداخلاق ، امان از زبانش که نیش دارد
خلاصه شاه سه تا بخشید و یکی گرفت
مدتها گذشت
همینجوری یهویی شاه باز نیاز به تفریح به واسطه کودک درونش پیدا نمود
وزیررر؟؟ بزن بریم به سرعت برق و باد، بررریم به سرعت برق و باد از اینجاااا
اما همان جا، جایی که ان مردک زندگی میکند!!!
وزیر: جانم به فدایت بیدار شوید که رسیدیم
شاه سریعا پرده را کنار زد و به ان مزرعه چشم دوخت
مرد زیر درخت خوابیده و زن ها در حال کار کردن اما مدام و دایم نزد مرد میروند و او را ناز و نوازش و بغل و اینا
وزیییرررر؟؟؟ آنها را سریعا نزدم بیاورید سریع هاااا زود تند سریع
مرد را نزد شاه اوردند
مرد : سلام قربانم
شاه: مردکککک؟؟؟ تو چه ورد و جادویی بلدی که اینگونه زن ها را راممینمایی؟؟؟!!!
قربان ورد خاصی نیازی نی
آن زنیکه دزد بود ، روز اول او را به سراغ جایی که سکه هایم را قایم میکردم بردم و گفتم
جانم را به تو میبخشم این سکه ها که ارزشی در مقابلت ندارند، هر وقت به این ها نیاز داشته باشی
بی اجازه من میتوانی برداری و خرج کنی، تو عسق منی دخمل
زن از این کار من بسیار خجل گشت و خود را و زندگی خویش را و بها و ارزشش را نزد من فراتر از طلاها یافت و به زندگی بجای دزدی چسبید!!!
اما زنی که بدکاره بود برایش در خانه ام دو در ساختم و گفتم
میدانم که پاک و منزهی اما چون از فرط عشقت حسادت در وجودم رخنهکرده لذا اگر خدای ناکرده روزی شیطان فریبت داد
قبل از ورود من به خانه، مرد دیگر را از در پشتی فراری اش ده تا من خانه را با تو ببینم و تو را در انحصار خودم و عشقم به تو!!!
زن از گفته های من به فکر فرو رفت و فساد را کنارگذاشت چونمزه ی عشق را چشید و وفاداری شد حاصلش!!!
شاه: چرا ساکتی؟؟ ان زن بد دهن و یاوه گوی را چه کردی؟؟؟
مرد: قربان، او را همان روز اول به کوه بردم و از بلندا به دره انداختمش زیرا برای تلخ زبان علاجی نی!!!
ولی قربان؟؟؟ راستی؟؟ از زنی که به شما هدیه دادم چه خبر؟؟؟
شاه: هوووف، آن زن متاسفانه بعد از مدتی
دزد گردید و بعدها بدکاره گشت و الانم بسیاربدزبان و ف ح ا ش شده !!!
نتیجه اخلاقی:
خب خودتون نتیجه گیری کنین قدرت و مدیریت مردهارو و انعکاس رفتاراشون در وجود زن هارو!!!
در عجبم از شهرم...
از مردان فا ح شه پسند و ف ح شا پرور
که می نالن از
نبود دختران پاکدامن!!!
***دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان***
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ غَشّنی بالرّحْمَةِ وارْزُقْنی فیهِ التّوفیقِ والعِصْمَةِ وطَهّرْ قلْبی من غَیاهِبِ التُّهْمَةِ یا رحیماً بِعبادِهِ المؤمِنین.
خدایا بپوشان در آن با مهر و رحمت و روزى كن مرا در آن توفیق و خوددارى و پاك كن دلم را از تیرگیها و گرفتگىهاى تهمت
اى مهربان به بندگان با ایمان خود.
تشکر
تشکر از دو بزرگوار
ممنون سحر خانوم:)
تشکر
سی روز یه امیر ساکت...لایک
ممنون سحر خانوم
تشکر
سپاس از هر دو بزرگوار
مرسی
{59}
تشکر
عالی
مرسی
و
سحرخانم
و
سحرخانم
سپاس از امیرساکت عزیزم
و
سحرخانم
تشکر
تشکر
تشکر
besyar ziba
sepas a har do aziz
بله دیگه
تشکر
hame chizo daskari mikonan hata dastanaro...
besyar ziba
sepas a har do aziz
تشکر
ممنون