بلاگ كاربران
تنهایی...
آروم آروم به نبودنت عادت میکنم...
چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....
دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...
سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی
انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی...
نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم.
دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم
دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......
تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی ...
یاد گرفتم نفس بکشم...
بی تو...و بیاد تو
یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....
خوش به حال اونی که دستای تو رو میخواد بگیره...
یادت باشه هنوز تو قلبمی...
حسود نیستم ولی به شریک زندگیت حسودیم میشه...
مواظب خودت باش خداحافظ...
دیدید...!!!
نوشتههایی هستند که خواندنشان سنگین است
حالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرند
و پُراند از غم ِشیرین...
دوست داری مرورشان کنی
و بعد هم یادداشتی پایش بنویسی .
اما بعضی نوشتهها سنگینتراند...
نمیتوانی بیش از یکباربخوانیشان.
خط به خط که پایین میروی کلماتش ...
آوار میشوند بر سرت...
بر شانههایت سنگینی می کنند "
بس که درد دارند بس كه تو را نوشتهاند.
در پایان حرفهایم...
دلم پُر بودنی میامو اینجا خالیش میکنم...
بعضیا میگن نوشته هام غمگینن..
ببخشین اگه نوشته هام درد دارن...
میدونم ...
بعضی از نوشته ها" انگار تو را نوشتهاند...
واقعي بوديم ، باورمان نكردند ،
مجازي شديم ، فيلترمان كردند !
و چه دنيايي ساختهاند براي ما نسل سوخته ...
اما من گاهی ادمهای دنیای مجازی را
به ادمهای اطرافم ترجیح میدهم!
وقتی بی ترس از قضاوت ادمها ...
از دردها و دغدغه هایم میگویم
گاهی درد دل بعضی ها انگار...
حرفهای دل توست ...
که انقدر نگفتی باورت شده بی دردی
و دلیل این بغض که همیشه با توست
و نفس کشیدن را برایت سخت میکند نمیفهمی!
آهای شماهایی که میگید
نوشته هات خود منه...
دردای دلمونه...
کجایین پس...همه میگن همدردیم ...
کجان این همدردا ...
لاییییییییییییییییییییییک
مرسی
همیشه شاد باشی دوست عزیز
....ممنون....