بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
یه سوزن به خودت بزن , یه جوالدوز ...
- تعداد نظرات : 33
- ارسال شده در : ۱۳۹۷/۱۱/۱۴
- نمايش ها : 1141
به نام خداوند مهربان
در رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی
میگفتند و زیرزیرکی میخندیدند.
بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم.
واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب
است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آنوقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش
داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.
آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم و لبخند میزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت: از کی تا حالا
من شدم داداشت؟ زن هم نیشخندی زد و گفت: اینجوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان. از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بیحیا.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم.
تو هم به نوههای گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوستدخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.
_
_
_
پینوشت:
این داستان نانوشتهی بسیاری از ماست. هرکداممان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت میکنیم و حلال خودمان را برای
دیگران حرام میدانیم.
تشکر
من عیال؟؟؟{7}
تشکر لطف کردی با این وضع عیالواری تا اینجا اومدی {37}
:)
خودت بودی الکی وانمود نکن
من عیال؟؟؟
یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوزم به خودت!
تشکر
یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوزم به خودت!
تشکر
از اون جهت
پس بیشتر احتیاط بکنم
خخخ
یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوزم به خودت!
خواهش میکنم بلاخره خطر در کمینه :abro
;)
بله.
از اون جهت
پس بیشتر احتیاط بکنم
خخخ
فقط متوجه حضور شتر و پروفایلم نشدم
خواهش میکنم بلاخره خطر در کمینه
میگم امکان پذیرایی که نداریم {trol9}
ولی یه شتر هست تازه به دستم رسیده {شتر}
توی پروفایلتون ببندید دیگه اتفاق خوبِ که سرازیر میشه {37}
ممنون
فقط متوجه حضور شتر و پروفایلم نشدم
مرسی
......
و مثل همیشه پاسخ میدین خوش اومدین با یک گل!!
=))
خوش اومدین
میگم امکان پذیرایی که نداریم
ولی یه شتر هست تازه به دستم رسیده
توی پروفایلتون ببندید دیگه اتفاق خوبِ که سرازیر میشه
مطلبتون خوب بود.
مرسی
......
و مثل همیشه پاسخ میدین خوش اومدین با یک گل!!
چه جسارتا , نخوندی ؟
همش داشته اینارو
زیرو رو میکرده :-S
دیگه مواظب باشین بیرون میرید بعضیا فقط حواسشون به دیگرانه
ممنون {38}
تشکر خوش اومدین
سحر یادم بنداز بخونمش وقت نداشتم بلاگتونو بخونم
احساس بدی بهم دست داد
همش داشته اینارو
زیرو رو میکرده
ممنون
ب اینجور افراد میگن كور خود است و بيناي مردم
{40}
بله , دقیقا
خیلی خوش اومدین متشکرم
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم @};-
خیلی ممنونم از مطلب فوق العاده تون , خوش اومدین
رستورانم میریییییی....دیگه چی
بابا اون من نبودم , یکی دیگه بود
تشکر لطف کردی با این وضع عیالواری تا اینجا اومدی
تشکر.
:)
چرا
تشکر خوش اومدین
تشکر , بله دقیقا
مثلا رفته بود خوشگذرونی ولی چقدر درگیر بوده
ب اینجور افراد میگن كور خود است و بيناي مردم
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم . .مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايىد عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ؟؟؟ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند .اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان ...
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم
تو به کی گیر نمیدی دقیقا؟؟؟؟
رستورانم میریییییی....دیگه چی
ای وای سر گیجه گرفتم...
تشکر.
خدایا به من کمک کن قبل ازاینکه درمورد راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفش های او راه بروم...دکترشریعتی
مرسی خانومی
خیلی ممنون
خوش اومدی
5+++
خودت نیستی ؟
بعدشم اون من نبودم که ! یکی دیگه بود
تشکر خوش اومدی
بس که فضول و دهن بینی . سرت تو زندگی خودت باشه ....
5+++
جالبه
مرسی خانومی
عالی