بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
لوزِر {بازنده}
- تعداد نظرات : 25
- ارسال شده در : ۱۳۹۷/۱۱/۱۲
- نمايش ها : 348
به نام خداوند مهربان
۱۸ سالم بود که عمه ام متوجه شد شوهرش با یک زن دیگه رابطه داره آبروریزی به پا کرد بعد فهمید فقط رابطه نیست زنک را عقد هم کرده و حامله است. مدتی دعوا و جار و جنجال کرد. ۲۰ سالم که بود از هم جدا شدند. عمه ام ۵۶ ساله بود در آستانه بازنشستگی با سه بچه نوجوان و جوان.
۲۲ سالم بود که عمه ام بعد از بازنشستگی کلاس نقاشی ثبت نام کرد. نقاشی های که می کشید در حد بچه های دبستانی بود. در نظرم یک آدم داغون و شکست خورده بود به قول فرنگی ها یک لوزر به تمام معنا که حالا سر پیری یادش اومده بود با یک مشت بچه کم سن و سال همشاگردی بشه و نقاشی یاد بگیره
پدرم در نظرم قهرمان بود. یکسال اختلاف سنی داشتند. همه چیز زندگی پدرم مرتب و منظم بود. بچه هاش درس خون بودند. کار و بارش منظم بود و کار و زندگی مرتبی داشت و کم کم آماده میشد برای بازنشستگی و استراحت.
در مقابل عمه ام همه چیز زندگیش روی هوا بود و حالا تازه رفته بود نقاشی یاد بگیره
ده سال از اون زمان گذشت. ۳۲ ساله بودم. درسم تمام شده بود در شرکتی کار می کردم و داشتم زندگیم را کم کم می ساختم. اتفاقی با خواهرم تلفنی حرف می زدم گفت الان گالری هستیم رفتیم خونه بهت زنگ می زنیم. پرسیدم گالری چی؟ گفت نقاشی های عمه دیگه!
عمه؟ نقاشی؟
گفت آره دیگه الان خیلی وقته اینکار رو می کنه. نقاشی هاش رو می فروشه یکی دو جا هم تدریس می کنه. خیلی معروف شده.
داشتم شاخ در می آوردم.
حالا بعد از چند سال که نگاه می کنم می بینم آدم لوزر من بودم که چنین دیدگاهی به زندگی داشتم و فکر می کردم از یه جای به بعد پیر هستی و نمیشه چیز جدید یاد گرفت و زندگی را تغییر داد و بعضی کارها را باید از بچگی شروع کرد و گرنه دیگه خیلی دیره.
عمه ام را که مقایسه می کنم با پدرم می بینم عمه ام بعد از بازنشستگی زندگی جدید برای خودش شروع کرد و آدم متفاوتی شد. پدرم یاد گرفت چطور با کامپیوتر ورق بازی کنه و سرخودش را با ورق بازی کردن و شکستن رکوردهای پیاپی خودش گرم کنه که چیز بدی هم نیست و قابل مقایسه با کار عمه ام نیست.
عمه ام تبدیل شده به الگوی خانواده. دو تا از خواهر هام بعد از لیسانس رشته هاشون رو عوض کردند و رفتند سراغ چیزی که دوست داشتند. یکی شون کامپیوتر را ول کرد رفت مترجمی زبان یاد گرفت که کتاب ترجمه کنه. دومی علوم سیاسی را ول کرد رفت سراغ معماری که ازبچگی بهش علاقه داشت.
می خوام بگم زندگی مثل بازی والیبال می مونه مثل فوتبال نیست که اگر نیمه اول خیلی عقب باشید نیمه دوم کار خیلی سختی برای جبران دارید. مثل والیبال می مونه. هر ست که تمام میشه شروع ست جدید یک موقعیت تازه است و همه چیز از اول شروع میشه. مهم نیست تا حالا جلو بودی یا عقب. یه مسابقه جدیده
# یک دوست
تشکر
شلام لوزر خانوم
ثنا و شادی عزیز
تشکر از نظراتتون , لطف کردین
ممنون
عالی بود

تشکر
تشکر لطف کردین
{هه}
لطف کردین خیلی ممنون
خوش اومدین تشکر
جالب بود
عمه خانم چطورن الان

زیبا بود...
خیلی ممنون
5+++
خیلی ممنون
خیلی ممنون از نظرتون , خوش اومدین
تشکر خوش اومدین
خوش اومدی خیلی ممنون
بله راس میگه عمه اش از شاگردای خودم بود{1}
ولی عمه خانوم شاید بتونن از لحاظ فکری خودشونو با گالری نقاشی بسازن
اما تو کشوری مث ایران نمیشه با این گالریا نیازهای مالی یه خونواده رو تضمین کرد:|
.
درضمن{لایکک}
کلا در کشور ما هنرمندان در هر زمینه ای , باید ریاضت بکشن .
تشکر خوش اومدین
زیبا بود سحر خانوم


}
بله راس میگه عمه اش از شاگردای خودم بود
ولی عمه خانوم شاید بتونن از لحاظ فکری خودشونو با گالری نقاشی بسازن
اما تو کشوری مث ایران نمیشه با این گالریا نیازهای مالی یه خونواده رو تضمین کرد
.
درضمن{
5+++
همه چی بستگی به نوع نگاهمون ونگرشی که به زندگی داریم داره ...عالی...سپاس
حالا دیگه عمه رو بی خیال شدین بابا رو دارید قضاوت میکنید
عالی