متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


به نام خداوند مهربان



قائم مقام تیپ مسلم بن عقیل(ع)

نام پدر: محمد

محل تولد: تهران

تاریخ تولد: ۱۳۳۵

تاریخ شهادت: ۱۰ خرداد ۱۳۶۶

محل شهادت: ماووت

محل دفن: بهشت زهرای تهران

نیره اعظم علی‌ اوسط خواهر سردار شهید «محمدرضا علی‌اوسط» می‌گوید:

سه ماه قبل از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در جریان درگیری ضدانقلاب با مردم در غرب کشور، محمدرضا به کردستان رفت؛ او در جنگ‌های نامنظم شرکت می‌کرد؛ همزمان با آغاز جنگ

تحمیلی و اشغال قصرشیرین توسط بعثی‌ها، برادرم با شهید «علی لسانی» در گیلانغرب مقاومت می‌کردند.

او گاهی به جبهه‌های جنوب می‌رفت؛ او یک چریک بود، منطقه را مانند کف دستش می‌شناخت، داداشم به قدری با منطقه آشنا بود که دوستانش به شوخی به او می‌گفتند: «انگار که تو با

عراقی‌ها همدست هستی! چون وقتی بقیه می‌روند، برگشتی در کارشان نیست اما تو می‌روی و با کلی اطلاعات برمی‌گردی!»

محمدرضا قد بلندی داشت، او فوق‌العاده مهربان بود؛ اقوام ما در قم و کرج بودند، برادرم هفته‌ای یک بار به اقوام سر می‌زد؛ این طور نبود که سالی یک بار به دیدنشان برود. او برای ما خواهران،

خیلی مهربان بود؛ نسبت به مشکلات اقوام و دوستان بی‌تفاوت نبود و علاقه ویژه‌ای به پدر و مادر داشت.

محمدرضا ۳، ۴ ماه در جبهه بود تا وقتی که ازدواج کرد؛ البته او راضی نمی‌شد ازدواج کند و می‌گفت: «معلوم نیست که زنده بمانم یا شهید شوم» اما با اصرار پدر و مادرم با «وجیههعلی‌اوسط» دختر عمویم ازدواج کرد. وجیهه، زن خیلی مۆدب و مومنی بود.

مراسم عروسی محمدرضا بسیار ساده برگزار شد؛ او دنبال لباس دامادی و این مسائل نبود؛ او گفت: «سر و صدا نکنید! دست نزنید!» در تاریکی رفت و عروسش را به خانه آورد. عروس را با

صلوات به خانه آوردیم؛ صلوات فرستادن هم به آرامی بود طوری که همسایه‌ها هم نفهمیدند. در همان حیاط پدرم، اقوام و دوستان شام خوردند.

خداوند به برادرم، یک دختر عطا کرد؛ محمدرضا اسم «فاطمه» را خیلی دوست داشت و اسم او را فاطمه گذاشت؛ او می‌گفت: «هر تعداد دختری که خداوند به من ببخشد، اسم آن‌ها را فاطمه

خواهم گذاشت» . اما فرصت نشد، وقتی تنها دختر برادرم، یک سال و نیم سن داشت، محمدرضا به شهادت رسید.

قسمتی از وصیت نامه شهید محمدرضا علی ‌اوسط

ای امام عزیز، می‌دانم که تو نایب امام زمان(عج) هستی و این تو بودی که روحی تازه از اسلام به ما دمیدی و می‌دانم که ندای «هل من ناصر ینصرنی» برای اسلام سر داده‌ای و من هم به

ندای آسمانی‌ات لبیک گفتم و حاضرم تا آخرین قطره‌ی خونم برای اسلام جانفشانی کنم. خدایا، از تو می‌خواهم در لحظه‌ای که مرگم فرا می‌رسد، از تمامی دوستی‌ها و محبت‌ها جز دوستی و

محبت خودت و از تمام وابستگی‌ها جز وابستگی‌ به خودت آزادم سازی.

********

به امید گوشه چشمی….

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ما تا ظهور ایستاده ایم

اللهم عجل لولیک الفرج


 

 

تشکر 

 


By Hamkhone.ir

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


pariiSsa
ارسال پاسخ

سپاس

AZAD
ارسال پاسخ

marya1370 :
{40}


AZAD
ارسال پاسخ

zeytoon1 :
تشکر! {H}


marya1370
ارسال پاسخ
zeytoon1
ارسال پاسخ

تشکر!