متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۳/۰۲/۱۰

ی قانون هست که میگه
هرچی کنترلِ تلویزیون از دسترس دورتره
برنامۀ در حالِ پخش عذاب آورتره

poua55
poua55
۱۳۹۳/۰۲/۰۹

d2c630184dc132010a3c61f0ac240be31 جدیدترین اس ام اس های شب امتحان

همین الان حس درس خوندن بهم دست داد ولی من بهش دست ندادم ضایع شد بیچاره !

فک کنم دیگه هیچوقت بهم دست نده ، خیلی ناراحت شد !

poua55
poua55
۱۳۹۳/۰۲/۰۹

قت کردین آدم وقتی همه سوالای امتحانو بلده یه احساس دستپاچگی و هول شدن بهش دست میده !؟

اصن دستخط آدم از نستعلیق به میخی سومری تغییر حالت میده !

آدم دوست داره مثل قارچ خور از روی سوالا بپره و سریع پاسخنامه رو ببره بکوبه تو صورت مراقب !

حالا هیبت نفر اول بلند شدن و برگه رو تحویل دادن بماند . . .

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۳/۰۲/۰۹

دیگه آخرین راه حلی که واسه لاغری به ذهنم می رسه

خوردن مایع ظرفشویی پریله

چون به چربی ها نفوذ می کنه و اونا رو از بین می بره

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

معنی انواع بوق در ایران:
بوووق: سلام حاجی فدات شم

بوق: مسیرت کجاست؟

بوبوق: بیابالا

بوووق: برو کنار عوضی!

بووق بووق: وایسا الاغ نوبت منه.

بوق: حله داداش.

بوق: شما آژانس خواسته بودین؟

بوق بوق بوق: عروس چقدر قشنگه ایشالا مبارکش باد!

بوق: در پارکینگو بده بالا پدرسوخته…!!!

tanhaa21
tanhaa21
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

"آرامــش" هنرِ نپرداختن به انبوه مسائلیست،

که حل کردنش سهم خداست...

لحظه هايتان لبريز از آرامش ❤

5+

MohammadSTAR
MohammadSTAR
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد، که چشمهایتان ندیده

نگذارید زبانتان چیزی را بگوید، که قلبتان باور نکرده

صادقانه زندگی کنید.

sonea
sonea
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

رفیق بچه نیست..................... خوابش کنی
رفیق دونه نیست.................... خاکش کنی
رفیق قلیون نیست................... چاقش کنی
رفیق حیون نیست................... رامش کنی
رفیق عشقه باید...................... یادش کنی

↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

◄+5►
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

√ برایش می نوسم ...

http://www.hamkhone.ir/member/6095/blog/view/108442--/


47atena
47atena
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌
احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌
برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»