بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
اینجاست که گدا معتبر شود
- تعداد نظرات : 9
- ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۳/۲۱
- نمايش ها : 434
سلام داد و تصویرِ گنبد، جلوی چشمانش لرزید
همیشه برایش سوال بود؛
این اشک از کجا می جوشد
که نه طعم غم دارد، نه درد، نه سوگ و نه فقدان؟
حس پناهنده شدن فوران می کرد
مهمان نوازی از همین جا آغاز شد
اشک ریخته ای؟ آب سقاخانه نوشِ جانت!
لیوان را پر از آب کرد و با نگاهی به ایوان طلا آن را نوشید.
مثل همیشه که
مهمان این خانه بودن به او فرصت میداد تا کمی عمیق تر به خودش نگاه کند،
دقایقی در همهمه و شلوغی، خلوت کرد
خواست خود را متصل بداند
اما چیزی مانع شد،
چیزی شبیه به ناخالصی در رفتار و دانسته هایش
با آگاهیِ کامل به این دوگانگی،
داوطلبانه زبان به اعتراف گشود.
از هر چیز و هر کسی، به صاحب خانه پناه برد، حتی از خودش!
حس سبکی و رهایی، خبر از وصل شدن بدون هیچ مانعی میداد
موقع خروج با خود اندیشید که چقدر به این مکان احساس تعلق می کند
و اصلا چرا باید اینطور باشد؟
مقایسه شروع شد و هر بار این خانه و صاحب خانه پیروز بود؛
آن ورود های با وقت قبلی
و
این اجازه ی ورودِ سخاوتمندانه
آن گشودن سفره ی دل و
کم شدنِ اعتبار، فهمیده نشدن، سنگینیِ روح و حس کوچک شدن
و
این اعتراف ها و مقبول تر، متصل تر و معتبر تر شدن ها
مثل این میماند که
لکه های سیاهِ روی دلت را
با پاک کن نا مرغوب پاک کنند
و اثرش برای همیشه توی ذوق بزند و ذهنیت ایجاد کند
و یا
با چیزی پاک کنند که برق بیافتد به روح و جانت
بخشش و پذیرشِ زمینی ها کجا؟
و
بخشش و پذیرشِ قومِ مهربانی و رأفت کجا؟
این ها دلیل کمی نبود که دلش بخواهد
خود را اهل این خانه بداند
به وقتِ شادی و غم به این منبعِ انرژی سر بزند،
از هر چه خوبیست، اطعام شود
و وقتی دور شد، دلش برای صاحب خانه پر بزند...
خیلی زیبا و قشنگ توصیفش کردی
دلم هوس حرم کرد باز برم
ممنونم از لطف همه دوستان
متن و تصویر زیبا و دلچسب
سپاس
آفرین لذت بردم..
تصویر زیبا عرفانی
من بسی دوست میدارم حس این زیبایی و حضور را...
بسیار بسیار عالی بود
سپاس فراوان
چقدر قشنگ ...