توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
بن بستِ نیلوفرِ شرقی
- تعداد نظرات : 32
- ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۲/۰۹
- نمايش ها : 483
به هنگامِ عبور «تو» از این کوچه بود
که آفتاب تابید
تنورِ دلِ اهالی گرم شد
زندگی جوانه زد، رویید
و از سر دیوار به کوچه سرازیر شد
رایحه اش، فضا را پر کرد
دخترکی با چادرِ رنگی و نگاهی عاری از رنگ
به کوچه سرک کشید،
دلش با دیدنت، بیرون دوید
خودش اما، با چشم غُره ی مادر
به داخل برگشت و در را بست
درختِ خانه هنوز سبز بود؛
اما هرگز به ثمر ننشست.
نظرات دیوار ها
زیبا بود مرسی
ممنونم عزیزم
انگار تنظیم شدن که آب رو بریزن سر و کله رهگذرا
با این حرفتون، صدای ریختنِ آبِ بارون از ناودون رو شنیدم
رهگذر چاره ای نداره جز اینکه سریع بدوئه
وای به حالش اگه تو خونه کسی منتظرش نباشه که با یه چایی داغ بیاد استقبالش...
لایک
زیبا بود مرسی
ناودونیهای این خونه چرا اینجوریه؟
انگار تنظیم شدن که آب رو بریزن سر و کله رهگذرا
{40}
هر دوره و تجربه ای حال و هوای خاص خودش داره
و در این زمان من به گذشته و خاطره ی دور لبخند می زنم... :)
{67}
مرسی از نگاهتون
خداروشکر که با لبخند یاد میکنید
تصویر و متن زیبا حس خوبی منتقل می کنه..
هر دوره و تجربه ای حال و هوای خاص خودش داره
و در این زمان من به گذشته و خاطره ی دور لبخند می زنم...
اشتباه ميکنند بعضيها که اشتباه نميکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضي به دريا ميرسند... بعضي هم به دريا نميرسند...
رفتن، هيچ ربطي به رسيدن ندارد
اگر کاری که از نگاه خودمون درست هست رو انجام بدیم
نتیجه هر چی باشه میگیم: اون لحظه فکر می کردم درست ترین کار بود
و ناراحتی از ناکامی، یه مدت بعدش تموم میشه
اما کاری که خودمون میدونیم درست نیست، قضیه ش فرق داره
اینجا نتیجه خوب باشه، عذاب وجدان خواهیم داشت
بد هم باشه، کلی حس بد که مهمترینش بی اعتمادی به توانایی های خودمونِ
ولی مرسی رها جان بابت زمانی که گذاشتی ;-)
حتی اگه تجربه نکرده باشیم
شنیدنِ داستانش خالی از لطف نیست
ممنونم که اومدی
اگر ب عمق فاجعه دقت نکنیم، قشنگ بود :)
اینجور قشنگی ها متاسفانه عمرشون مثل گل، کمِ
هر چند زیبا و معطر و خاص، اما کوتاهن و خاطره ساز
به هر حال کسی که این گل رو بو کرده، چند هیچ از اونی که اصلا حسش نکرده جلوترِ
خاطرات قدیم را تداعی کرد
خیلی مرسی داری {h}
ممنونم از لطفتون
«صفا» رو آدم ها میارن تو خونه ها و کوچه ها، یا از بین می برن
فقط نمیدونم قدیم ها چی بوده،
که گرمای زندگی، از هر منظره مشابهی که می بینیم
یا حتی از تو عکس هاشون حس میشه
یاد فریدون مشیری بخیر، این حالات رو با این شعر به بهترین وجه توصیف کرده.
با این شعر واجب شد یه بار دیگه وقتی گذرم افتاد به این کوچه
از شب مهتابیش هم عکس بگیرم
لطف دارید
ممنونم
صدقهٔ لعلِ لب و سیبِ زَنَخدونِت شَوُم
آی بیا از در درآ مثل همیشه سبزه یار
آی دِلُم نازک شده مانند شیشه سبزه یار
چه قدر متناسب حس و حال این کوچه بود...
ممنونم
به قول سید علی صالحی :
اشتباه ميکنند بعضيها که اشتباه نميکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضي به دريا ميرسند... بعضي هم به دريا نميرسند...
رفتن، هيچ ربطي به رسيدن ندارد
هیچ خاطره ای واسه من زنده نشد
ولی مرسی رها جان بابت زمانی که گذاشتی
این درختا هیچوقت ب ثمر نمی شینن...
اگر ب عمق فاجعه دقت نکنیم، قشنگ بود
کلا بلاگ زیبایی بود با عکسی زیبا
خاطرات قدیم را تداعی کرد
خیلی مرسی داری
این کوچه های بن بست و ویلایی صفای خاصی دارن
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
یاد فریدون مشیری بخیر، این حالات رو با این شعر به بهترین وجه توصیف کرده.
زیبا بود
سبزه قربونِت شَوُم گلدسته مهمونِت شَوُم
صدقهٔ لعلِ لب و سیبِ زَنَخدونِت شَوُم
آی بیا از در درآ مثل همیشه سبزه یار
آی دِلُم نازک شده مانند شیشه سبزه یار
زیبا بود خیلی متشکرم
رها خانم
{h}
این اتفاقی که من در موردش نوشتم
در کل ماجرای «خواستن» هایی هست که به دلایلی به «نرسیدن» ختم شده
و متاسفانه برای خیلی هامون ممکنِ اتفاق بیافته
امیدوارم برای خودتون اتفاق نیافتاده باشه، یا اگر افتاده به نفعتون بوده باشه
{H}
دقیق متوجه نشدم آشنا از چه نظر؟
متن یا این اتفاق؟
اتفاق
رها خانم
:)
تشکر از شما
{h}
مرسی
دقیق متوجه نشدم آشنا از چه نظر؟
متن یا این اتفاق؟
ممنون
{H}
ممنونم
داستان واقعی بود
واقعیت هم که گاهی زیادی تلخِ...
ممنونم
چقدر این داستان اشناست برام
تشکر از شما
داستانی زیبا با پایانی تلخ.
ممنون