متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 

 

 

 

به هنگامِ عبور «تو» از این کوچه بود

که آفتاب تابید

تنورِ دلِ اهالی گرم شد

زندگی جوانه زد، رویید

و از سر دیوار به کوچه سرازیر شد

رایحه اش، فضا را پر کرد

دخترکی با چادرِ رنگی و نگاهی عاری از رنگ

به کوچه سرک کشید،

دلش با دیدنت، بیرون دوید

خودش اما، با چشم غُره ی مادر

به داخل برگشت و در را بست

درختِ خانه هنوز سبز بود؛

اما هرگز به ثمر ننشست.

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


raha1374
ارسال پاسخ

Ssahar :
لایک
زیبا بود مرسی

ممنونم عزیزم

raha1374
ارسال پاسخ

Scorrpioon :
ناودونیهای این خونه چرا اینجوریه؟
انگار تنظیم شدن که آب رو بریزن سر و کله رهگذرا

با این حرفتون، صدای ریختنِ آبِ بارون از ناودون رو شنیدم
رهگذر چاره ای نداره جز اینکه سریع بدوئه

وای به حالش اگه تو خونه کسی منتظرش نباشه که با یه چایی داغ بیاد استقبالش...

Ssahar
ارسال پاسخ

لایک
زیبا بود مرسی

Scorrpioon
ارسال پاسخ

ناودونیهای این خونه چرا اینجوریه؟
انگار تنظیم شدن که آب رو بریزن سر و کله رهگذرا

raha1374
ارسال پاسخ

SA00 :
تصویر و متن زیبا حس خوبی منتقل می کنه..
{40}
هر دوره و تجربه ای حال و هوای خاص خودش داره
و در این زمان من به گذشته و خاطره ی دور لبخند می زنم... :)
{67}

مرسی از نگاهتون

خداروشکر که با لبخند یاد می‌کنید

SA00
ارسال پاسخ

تصویر و متن زیبا حس خوبی منتقل می کنه..

هر دوره و تجربه ای حال و هوای خاص خودش داره
و در این زمان من به گذشته و خاطره ی دور لبخند می زنم...

raha1374
ارسال پاسخ

khazane90 :
به قول سید علی صالحی :
اشتباه مي‌کنند بعضي‌ها که اشتباه نمي‌کنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضي به دريا مي‌رسند... بعضي هم به دريا نمي‌رسند...
رفتن، هيچ ربطي به رسيدن ندارد


اگر کاری که از نگاه خودمون درست هست رو انجام بدیم
نتیجه هر چی باشه میگیم: اون لحظه فکر می کردم درست ترین کار بود
و ناراحتی از ناکامی، یه مدت بعدش تموم می‌شه

اما کاری که خودمون می‌دونیم درست نیست، قضیه ش فرق داره
اینجا نتیجه خوب باشه، عذاب وجدان خواهیم داشت
بد هم باشه، کلی حس بد که مهم‌ترینش بی اعتمادی به توانایی های خودمونِ

raha1374
ارسال پاسخ

Amineh :
هیچ خاطره ای واسه من زنده نشد {trol30}

ولی مرسی رها جان بابت زمانی که گذاشتی ;-)

حتی اگه تجربه نکرده باشیم
شنیدنِ داستانش خالی از لطف نیست
ممنونم که اومدی

raha1374
ارسال پاسخ

lookan_like :
این درختا هیچوقت ب ثمر نمی شینن...
اگر ب عمق فاجعه دقت نکنیم، قشنگ بود :)

اینجور قشنگی ها متاسفانه عمرشون مثل گل، کمِ
هر چند زیبا و معطر و خاص، اما کوتاهن و خاطره ساز

به هر حال کسی که این گل رو بو کرده، چند هیچ از اونی که اصلا حسش نکرده جلوترِ

raha1374
ارسال پاسخ

rayan_send :
کلا بلاگ زیبایی بود با عکسی زیبا
خاطرات قدیم را تداعی کرد
خیلی مرسی داری {h}

ممنونم از لطفتون

raha1374
ارسال پاسخ

Scorrpioon :
این کوچه های بن بست و ویلایی صفای خاصی دارن

«صفا» رو آدم ها میارن تو خونه ها و کوچه ها، یا از بین می برن

فقط نمی‌دونم قدیم ها چی بوده،
که گرمای زندگی، از هر منظره مشابهی که می بینیم
یا حتی از تو عکس هاشون حس می‌شه

raha1374
ارسال پاسخ

Scorrpioon :
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
یاد فریدون مشیری بخیر، این حالات رو با این شعر به بهترین وجه توصیف کرده.

با این شعر واجب شد یه بار دیگه وقتی گذرم افتاد به این کوچه
از شب مهتابیش هم عکس بگیرم

raha1374
ارسال پاسخ

omid63 :
زیبا بود{G}

لطف دارید
ممنونم

raha1374
ارسال پاسخ

aryan_ :
سبزه قربونِت شَوُم گلدسته مهمونِت شَوُم
صدقهٔ لعلِ لب و سیبِ زَنَخدونِت شَوُم

آی بیا از در درآ مثل همیشه سبزه یار
آی دِلُم نازک شده مانند شیشه سبزه یار

چه قدر متناسب حس و حال این کوچه بود...

raha1374
ارسال پاسخ

Bahram1313 :
زیبا بود خیلی متشکرم

ممنونم

خزان
ارسال پاسخ

به قول سید علی صالحی :
اشتباه مي‌کنند بعضي‌ها که اشتباه نمي‌کنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضي به دريا مي‌رسند... بعضي هم به دريا نمي‌رسند...
رفتن، هيچ ربطي به رسيدن ندارد

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
ارسال پاسخ

هیچ خاطره ای واسه من زنده نشد

ولی مرسی رها جان بابت زمانی که گذاشتی

_MiM_
ارسال پاسخ

این درختا هیچوقت ب ثمر نمی شینن...
اگر ب عمق فاجعه دقت نکنیم، قشنگ بود

rayan_send
ارسال پاسخ

کلا بلاگ زیبایی بود با عکسی زیبا
خاطرات قدیم را تداعی کرد
خیلی مرسی داری

Scorrpioon
ارسال پاسخ

این کوچه های بن بست و ویلایی صفای خاصی دارن

Scorrpioon
ارسال پاسخ

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
یاد فریدون مشیری بخیر، این حالات رو با این شعر به بهترین وجه توصیف کرده.

omid63
ارسال پاسخ

زیبا بود

aryan_
ارسال پاسخ

سبزه قربونِت شَوُم گلدسته مهمونِت شَوُم
صدقهٔ لعلِ لب و سیبِ زَنَخدونِت شَوُم

آی بیا از در درآ مثل همیشه سبزه یار
آی دِلُم نازک شده مانند شیشه سبزه یار

Bahram1313
ارسال پاسخ

زیبا بود خیلی متشکرم

raha1374
ارسال پاسخ

toya :
اتفاق
رها خانم
{h}

این اتفاقی که من در موردش نوشتم
در کل ماجرای «خواستن» هایی هست که به دلایلی به «نرسیدن» ختم شده
و متاسفانه برای خیلی هامون ممکنِ اتفاق بی‌افته
امیدوارم برای خودتون اتفاق نیافتاده باشه، یا اگر افتاده به نفعتون بوده باشه

toya
ارسال پاسخ

raha1374 :
مرسی
{H}
دقیق متوجه نشدم آشنا از چه نظر؟
متن یا این اتفاق؟

اتفاق
رها خانم

raha1374
ارسال پاسخ

toya :
چقدر این داستان اشناست برام
:)
تشکر از شما
{h}

مرسی

دقیق متوجه نشدم آشنا از چه نظر؟
متن یا این اتفاق؟

raha1374
ارسال پاسخ

hosein12345 :
داستانی زیبا با پایانی تلخ.
ممنون
{H}

ممنونم
داستان واقعی بود
واقعیت هم که گاهی زیادی تلخِ...

raha1374
ارسال پاسخ

arash66 :
{h}{h}{h}{h}

ممنونم

toya
ارسال پاسخ

چقدر این داستان اشناست برام

تشکر از شما

Tom Cat
ارسال پاسخ

داستانی زیبا با پایانی تلخ.
ممنون

آرش
ارسال پاسخ