متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    جوک

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۳/۱۵
  • نمايش ها : 127

جوك
         

به غضنفر ميگن ميتوني نقش يوسف رو بازي کني ؟
ميگه آره ولي نميتونم پيشنهاد زليخا رو رد کنم


 
 

 
يارو خيلي گشنش بود از پشت شيشه رستوران نگاه ميكنه يكي داره كباب ميخوره با انگشت ميزنه به شيشه !  ميگه چته ؟ ميگه پيازهم بخور
 
 
سه نفر دير به قطار مي رسن دنبال قطار ميدون دو تاشون با هر بد بختي سوار ميشن سومي نميرسه و شروع ميکنه به خنديدن. ميگن چرا ميخندي ؟ ميگه:اخه اون دو تا واسه بدرقه ي من اومده بودن.
 
 

دلداري غضنفر به پسرش موقع آمپول زدن :
هرچي کمتر بهش بيشتر فکر کني، بيشتر دردش کمتر ميشه ... !
 

 
 
غضنفر رفت كتابخونه يك كتابو تا آخرخوند و به كتابدارگفت: اين كتاب خيلى شخصيت داخلشه، اما محتوا نداره , كتابدارگفت: دفتر تلفنو بذار سرجاش..
 
 
 
 
 

لقمان را گفتند ادب از که آموختي ؟
گفت:بيا برو تو … باو..... .ايدين منو از بس پرسيدين
 

 
 
 
انقدر تو شعرا گفتن و ميگن :" اي ساربان ! آهسته ران..."
انگار كه شترهاي صدراسلام 180 تا مي رفتن.....!!!

 


به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


sahell2022
ارسال پاسخ

مرسیییییی

MYRA_AMIR
ارسال پاسخ

باحال بود
ممنون

LaMis
ارسال پاسخ

حوصله خنده نداریم



ممنون

danial1366
ارسال پاسخ

خیل جالب بود
ازاین کارا بازم بکن