بلاگ كاربران
جوك
به غضنفر ميگن ميتوني نقش يوسف رو بازي کني ؟
ميگه آره ولي نميتونم پيشنهاد زليخا رو رد کنم
يارو خيلي گشنش بود از پشت شيشه رستوران نگاه ميكنه يكي داره كباب ميخوره با انگشت ميزنه به شيشه ! ميگه چته ؟ ميگه پيازهم بخور
سه نفر دير به قطار مي رسن دنبال قطار ميدون دو تاشون با هر بد بختي سوار ميشن سومي نميرسه و شروع ميکنه به خنديدن. ميگن چرا ميخندي ؟ ميگه:اخه اون دو تا واسه بدرقه ي من اومده بودن.
دلداري غضنفر به پسرش موقع آمپول زدن :
هرچي کمتر بهش بيشتر فکر کني، بيشتر دردش کمتر ميشه ... !
غضنفر رفت كتابخونه يك كتابو تا آخرخوند و به كتابدارگفت: اين كتاب خيلى شخصيت داخلشه، اما محتوا نداره , كتابدارگفت: دفتر تلفنو بذار سرجاش..
لقمان را گفتند ادب از که آموختي ؟
گفت:بيا برو تو … باو..... .ايدين منو از بس پرسيدين
انقدر تو شعرا گفتن و ميگن :" اي ساربان ! آهسته ران..."
انگار كه شترهاي صدراسلام 180 تا مي رفتن.....!!!
مرسیییییی
باحال بود
ممنون
حوصله خنده نداریم
ممنون
خیل جالب بود
ازاین کارا بازم بکن