متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۱۰

هربار به تو فکر می کنم

یکی از دکمه هایم شل می شود

انقراض آغوشم یک نسل به تأخیر می افتد

و چیزی به نبضم اضافه می شود

که در شعرهایم نمی گنجد

کافیست ترا به نام بخوانم

تا ببینی لکنت عاشقانه ترینِ لهجه هاست

و چگونه لرزش لب های من

دنیا را به حاشیه می برد

دوستت دارم

با تمام واژه هایی که در گلویم گیر کرده اند

و تمام هجاهای غمگینی

که به خاطر تو شعر می شود

دوستت دارم با صدای بلند

دوستت دارم با صدای آهسته

دوستت دارم

و خواستن تو جنینی است در من

که نه سقط می شود

نه به دنیا می آید

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۰۸

چه فرق مي کند با کدام لهجه درد مي کشم

هربار دوست داشتن

مرا ياد شکم هاي برآمده مي اندازد

و فکر مي کنم بايد به جاي عشق

براي دکمه هايم دليل محکم تري مي آوردم

زن

زاييده نمي شود

ساخته مي شود

و دختري که صداي گريه هاي عروسک تازه اش

از تمام شريان هايش عبور مي کند

چه دير مي فهمد اگر گل هاي چادر مادرش را

محکم تر بو مي کرد

هيچ وقت گم نمي شد

و چه زود ياد مي گيرد لالايي هاي تازه اش را

بايد خرج آجرهاي خانه اش کند

تا مدادهاي رنگي دخترش

سقف ها را با درد کمتري روي ديوارها بکشند

مي دانم

قرار بود هيچ وقت براي تو لالايي نگويم

تا صبح ها به خاطر پرهاي خيس بالش من

به رنگ آسمان شک نکني

و به آوازهاي غمگين پرنده هايي

که هرشب تخم هاي شکسته مي گذارند

قرار بود هيچ وقت لالايي نگويم

چيزي نگويم

اما در گلويم آوازهاي هزاران پرنده ي مرده گير کرده است

و زندگي دست هايش را

هر شب دور گردنم قفل مي کند و کليدش را

خانه هاي کوچک نقاشي هاي تو قورت مي دهند

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

روزی هزار بار با تو برخورد می کنم

و هر بار

اسمم را کجا شنیده ای؟

و چقدر چهره ام برای تو آشناست!

تقصیر چشم های تو نیست

اگر در نقطه های کور خانه زندگی می کنم

و تکرار می شوم هر روز

شبیه عطر بهار نارنج روی میز صبحانه

شبیه خطوط قهوه ای چای ته فنجان ها

و شبیه زنی در آینه که ابروهایش را برمی دارد و

فکر می کند دنیا در چشم های تو تغییر خواهد کرد

تقصیر چشم های تو نیست می دانم

این خانه تاریک تر از آن است که چهره ام را به خاطر بسپاری

و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت هایم چکه می کند

هر بار که نمی پرسی شعر تازه چه دارم

حق با توست، پوشیدن پیراهن حریر

و آویختن گوشواره های مروارید

حس شاعرانه نمی خواهد

و می شود آنقدر به نقطه های کور زندگی عادت کرد،

که با عصای سپید کنار هم راه برویم

و با خطوط بریل باهم حرف بزنیم.

rayan_send
rayan_send
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان

توانایی آن را در تو دیده است!

باران رحمت خدا همیشه می بارد، تقصیر

ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم

5+

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۰۷

میگفتی: دنیا کوچک است

تا آنجا که

شمال و جنوب لای ِ انگشتانت محو می شوند !! ...

و خورشید میتواند

از چشمی طلوع کند و درچشم ِ دیگرت غروب !! ...

آن قدر کوچک (!)

که بزرگ ترین سیاره در فنجانت بنشیند ُ

هزار نسل ِ بعد ِ خویش را

به استقبال و بدرقه در آغوش بفشاری !! ...

آن قدر کوچک (!)

که میان ِ دو استکان

به دورترین نقطه ی زمین سفر کنی ُ

چایت را داغ بنوشی !! ...

می گویم: دنیا چقدر بزرگ است !! ...

چقدر بزرگ (!)

که حتی در اتاق ِ مطالعه ام

هرچه بیشتر دنبالت می گردم

بیشتر پیدایت نمی کنم ...

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

برایم دعا کن ، اجابتش مهم نیست !!!

نیازم به آرامشیست که بدانم هنوز به یادمی !!!

*************************
بلاگ جدیدم : جملات بسیار آرامش بخش برای زندگی

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/107453/

دوست عزیز ، خوشحال میشم که بار دیگه از نظر مفیدت در این بلاگ هم بهره ببرم ، ممنون

saman11
saman11
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

این شعر را همین حالا بخوان

وگرنه بعدها باورت نمی شود

هنگام سرودنش چگونه دیوانه وار عاشقت بودم

همین حالا بخوان

این شعر را که ساختار محکمی ندارد

و مثل شانه های تو هربار گریه می کنم می لرزد

هربار گریه می کنم

و پیراهن هیچ فصلی خیس تر از بهاری نخواهد بود

که عاشقت شدم .

H1367
H1367
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

آنقدر هوای حوصله ام سرد است ، که انگشتان احساسم سِر شده است .
خدا جان ، دیگر توان خواستن ندارم ؛ امشب ، تو دعا کن . . .
من می گویم : آمین !

ariaee833
ariaee833
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگش نکنیم

و به بادش ندهیم

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم

و شبی چند از آن ر ا هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم

شاید از باغچه ی کوچک اندیشه مان گل روید!