متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


nema
nema
۱۳۹۳/۰۱/۳۰

اگر گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادست

نه اینکه میشه باور کرد 2باره آخر جادست

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

nema
nema
۱۳۹۳/۰۱/۳۰

عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ

Alireza821
Alireza821
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به جزا دادن
و افسردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جایی که خدا میداند...
(سهراب سپهری)

mg111
mg111
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

یاد گرفتم دستانم ک یخ کرد، دیگر دستان کسی را نگیرم، جیبهایم ماندنی ترند...!!

milad1370
milad1370
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

دل نوشته ی فرانسوی، ترجمه ی خودم:

L'amour perdu.

Celle, qui a été, jadis, ma félicité
En devient aujourd'hui mon tourment
Et comme les roses qui fanent en été,
Ton amour, en ces derniers temps, était absent

عشق از دست رفته.

کسی که قبلا مایه خوشبختی من بود
حالا مایه عذاب من شده است
مانند گل های سرخ که در فصل تابستان محو میشوند
عشق تو، در دوران اخیر، غایب بود

rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

زیاد تحویلش بگیری . . .
عاشق بی محلی های ديگران می شود . . .
می دونی چرا ؟
چون . . .
خوب بودنِ زیادی دل نمی بره . . .
دل می زنه .

siahsiah
siahsiah
۱۳۹۳/۰۱/۱۹

سلام دوست عزیز.بلاگ زدم باعنوان قضاوت.خوشحال میشم بیای ونظربدی..ممنون

+5+5+5

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۱۵

لا به لای گل سرخ.در میان کوچه سبز خیال شادیت حس قشنگیست که من میطلبم. تاریخ تولد بهانه ایست تا فراموش نکنی آمدنت را..!

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۱۵

راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

Mohammadhadiyeganeh
Mohammadhadiyeganeh
۱۳۹۳/۰۱/۱۵

کسی به فکر گل ها نیست کسی به فکر ماهی ها نیست کسی نمی خواهدباور کند که با غچه دارد می میرد که فلب با غچه در زیر آفتاب ورم کرده که ذهن با غچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود وحس باغچه انگارچیزی مجردست که در انزوای با غچه پوسیده ست حیاط خانه ما در انتظار بارش ناشناس خمیازه می کشد کاش از شاخه سر سبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در شعر من ای مایه عمر شعله راز مرا می دیدی