بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
ƸӜƷ ƸӜƷ ƸӜƷ ƸӜƷ عاشقانه ƸӜƷ ƸӜƷ ƸӜƷ ƸӜƷ
- تعداد نظرات : 22
- ارسال شده در : ۱۳۹۳/۰۶/۰۸
- نمايش ها : 677
بر آستانِ درى که کوبه ندارد،
چرا که اگر بگاه آمده باشى دربان انتظار توست و |
|
اگر بىگاه |
به در کوفتنات پاسخى نمىآيد.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشى.
آئينهيى نيک پرداخته توانى بود |
|
آنجا |
تا آراستگى را
پيش از درآمدن |
|
در خود نظرى کنى |
هر چند که غلغلهىِ آنسوىِ در زادهىِ توهمِ توست نه انبوهىىِ مهمانان،
که آنجا |
||
کسى به انتظار نيست. |
که آنجا |
||
جنبش
شايد، |
||
|
اما جمندهيى در کار نيست: |
نه ارواح و نه اشباح و نه قديسانِ کافورينه به کف
نه عفريتانِ آتشين گاو سر به مشت
نه شيطانِ بهتان خورده با کلاه بوقىىِ منگولهدارش
نه ملغمهىِ بىقانونِ مطلقهاىِ متنافى. ــ
تنها تو |
|
آنجا موجوديتِ مطلقى، |
موجوديتِ محض،
چرا که در غيابِ خود ادامه مىيابى و غيابات
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانهىِ ناگزير
فروچکيدنِ قطرهىِ قطرانى است در نامتناهىىِ ظلمات
دريغا |
||||
اى کاش اى کاش |
||||
قضاوتى قضاوتى قضاوتى
|
||||
در کار در کار در کار
|
||||
مىبود!» ـ |
شايد اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکيدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهاى بىخورشيد ـ
چون هرسِت آوارِ دريغ |
|
مىشنيدى: |
«ـکاشکى کاشکى
|
||
داورى داورى داورى
|
||
در کار در کار در کار در کار...» |
اما داورى آن سوىِ در نشسته است، بىرداىِ شومِ قاضيان.
ذاتاش درايت و انصاف
هياءتاش زمان. ـ
و خاطرهات تا جاودانِ جاويدان در گذرگاهِ ادوار داورى خواهد شد.
بدرود! (چنين گويد بامدادِ شاعر:)
رقصان مىگذرم از آستانهىِ اجبار
از بيرون به درون آمدم:
از منظر
به نظاره به ناظر. ــ
نه به هياءتِ گياهى نه به هياءتِ پروانهئى نه به هياءتِ سنگ نه به هياءتِبرکهئى،ـ
من به هياءتِ «ما» زاده شدم |
|
به هياءتِ پرشکوهِ انسان |
تا در بهارِ گياه به تماشاىِ رنگينکمانِ پروانه بنشينم
غرورِ کوه را دريابم و هيبتِ دريا را بشنوم
تا شريطهىِ خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خويش معنا دهم
که کارستانى از اين دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
|
|
بيرون است. |
انسانزادهشدن تجسدِ وظيفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوست داشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ ديدن و گفتن
توانِ اندهگين و شادمانشدن
توانِ خنديدن به وسعتِ دل، توانِ گريستن از سويداىِ جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شکوهناکِ فروتنى
توانِ جليلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهائى
تنهائى
تنهائى
تنهائىىِ عريان.
انسان
دشوارىىِ وظيفه است.
دستانِ بستهام آزاد نبود تا هر چشمانداز را به جان در برکشيم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدرِ کامل و پگاهِ ديگر
هر قله و هر درخت و هر انسانِ ديگر را.
رخصت زيستن را دستبسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتيم
و منظرِ جهان را |
|||
تنها
|
|||
از رخنهى تنگچشمىىِ حصارِ شرارت ديديم |
|||
و اکنون |
آنک درِ کوتاهِ بىکوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ـ
دالانِ تنگى را که در نوشتهام
به وداع |
|
فراپشت مىنگرم: |
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت.
به جان منت پذيرم و حق گزارم!
(چنين گفت بامدادِ خسته.)
لایک داری دخمل زیبابود
بوس{
مرسی
خیلیخیلیخیلیخیلی عالی و جالب بود
ممنون
خیلی زیبا بود
تشکر
قشنگه.. ممنون
خیلی زیبا بود مرسی.
بسیار زیبا بود .... مرسی
درن درن. ....
چرا فکر میکنی هر کی شعر نوشت عاشقه؟
عشق من اینجا نیس که بش بگم حضوری بش میگم
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !؟
“انکارش” . . .
_____________________
بسيار زيبابود.
جوجه است دیگر گاهی کپی میکند...
شاید شما خودت شاعر باشی اما من نیستم
دیشب برای خاطره هامان گریستم...
در گوشه اتاقمان فـــراوان گـریستم..
با یاد لحظه های پر از عشق و زندگی...
بغضی مرا گرفت و چو باران گریستم...
آسان ز دست رفتی و تنهاترین شدم...
تنها برای خاطرت ای جان گریستم...
سخت است ای عزیز فراموش کردنت...
شاعر شدم برای تو آسان گریستم...
دیشب هوای چشم تو کردم دلم گرفت...
دیشب برای خاطره هامان گریستم...
::::::::::::::
زیبا بود
ممنون
وحال جوجه عاشق مشود...............
درن درن. ....
اینوکجا کپی کردی جوجه؟؟؟
لایک
امشب چقد بلاگ قشنگ دیدم... اینم عالی بود...
مرسی
ممنون
به به
بسیار عالی و پرمفهوم
ممنون خواهر گلم
بسیار خوب ممنون
مرسی زیبا بود