بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
تفاوت عشق و ازدواج
- تعداد نظرات : 9
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۵/۰۳
- نمايش ها : 1327
يك روز پدر بزرگم برام يه کتاب دست نويس آورد، کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با ارزش، وقتي کتاب رو بهم داد، تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودته! و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده؟! من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم.
چند روز بعدش بهم گفت کتابت رو خوندي؟ گفتم نه؛ وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت.
همون روز عصر با يک کپي از روزنامه که تنها نشريه ی اون دوران بود برگشت خونه ی ما و روزنامه رو گذاشت روي ميز، من داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست امانته بايد ببرمش.
به محض گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه هاش رو ورق زدن و سعي ميکردم از هر صفحه اي حداقل يک مطلب رو بخونم.
در آخرين لحظه که پدربزرگ ميخواست از خونه بره بيرون تقريبا به زور اون روزنامه رو کشيد از دستم و رفت!
فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه مي مونه، يک اطمينان برات درست مي کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر ميکني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش رو به دست بيارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، هميشه مي تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اينکارو مي کنم حتي اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تو نيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکر ميکني که خوب اينکه تعهدي نداره ميتونه به راحتي دل بکنه و بره مثل يه شيء با ارزش ازش نگهداري مي کني و هميشه ولع داري که تا جاييکه ممکنه ازش لذت ببري شايد فردا ديگه مال من نباشه! درست مثل اون روزنامه. حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه... و اینطوره که آدمها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست...
خ خوب بود عالييييييييييييييييييييييييييي
فوق العاده بود
بيا تا قدر يكديگر بدانيم كه تا ناگه زهمديگر نمانيم
mrc
tnx
very good
ty
عالی
نه درد دستت...........20