متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 #تب_عشق ❤️

 

♦️قســـمت پانزدهم ♦️

 

تو ماشین شال و کلاه رو در آوردم و گرفتم سمت کیارش. برگشت سمتم یه جور خاصی نگاهم کرد... شالم رواز دور  گردنش باز کرد و داد دستم. انداختم رو سرم. شالم بوی کیارش رو می داد... ها!!بوی کیارش!!!! نمی دونم چرا فکر  کردم کیارشم وقتی شالش رو دور گردنش میپیچید حس منو داشت. منم که خودم رو با عطرم خفه میکردم .فکر  کنم کمپانیه عطرفروش ها دیگه یواش یواش باید اسم عطر جی بلک رو به جی پری تغییر میدادن!!! من چم شده !!! روی صندلی عقب دراز کشیدم. صدای کیارش رو شنیدم 

-حافظ داداش منو دم خونه پیاده کن

-مگه خونه عزیز نمیای؟ 

- نه خسته ام، می خوام اگه بتونم یه کم بخوابم 

 -هرجور راحتی داداش 

جمعه ها ما توی خونه عزیزجون یعنی مادر مادرم جمع میشدیم، کیارش هم دیگه جزعی از فامیل شده بود  

پاشدم و بی فکر گفتم: بیا دیگه 

یه نفس عمیق کشید و گفت: خسته ام پریناز به خدا "جون پریناز چرا خسته ای چیزی نگفتم.با خودم فکر کردم آرش نباشه خونه عزیز فاز نمیده.هلیا و سلن هم که گفتنددرس دارندونمیان.کاش  

منم میتونستم بپیچونم .ولی تابلو می شد !!چی تابلو میشد؟؟ شونه ای با گیجی بالا انداختم .کیارش پیاده شد.

- راستی حافظ برات نوبت گرفتم، فردا شب ساعت  هشت دمت گرم باشه  

باهم مردانه دست دادند -پری کاری نداری؟ خودمو زدم به خواب. جوابشو ندادم .چرا انقدر باهاش قهر میکردم بیچاره رو... امیر حافظ: خوابیده انگار  

-باشه یا علی  علی یارت 

نمیدونم چراالکی بغضم گرفته بود.!!چرا الکی؛ راستکی دیگه.والا!! 

-پریناز پاشو رسیدیم 

خونه عزیز بحث سر زن دادن سپند بود. خاله سمیرا عکس اروشارو آورده بود نشون سپند و بقیه بده .یه دختر 

بلوند و نازبود. اندام ظریفی داشت.یه تاپ شلوار ساده ولی شیک تنش بود. موهاش یه طرف شونه اش ریخته بود. عکس دست به دست بین خانوما گشت. بعد رسید به سپند.اخم روی پیشونیش افتاد. 

- مامان این دختره عکس با لباس پوشیده تر نداشت بده نشونم بدی 

-وا مامان این چه حرفیه بهترِ تو، هم موهاشو میبینی هم هیکلشو 

- من خوشم نمیاد دلم میخواد زنم خیلی بیشتر از اون چه که فکر می کنید مقید به اصول باشه .دختری که همچین عکسی رو داده به من نشون بدید ،باید خونه باباش بپوسه. معلوم نیست قبل از من به چند تا خواستگار دیگه نشونش داده  

خاله سمیرا پکر شد .امیر حافظ گفت :خاله ،سپندراست میگه دیگه .منم اگه یه روز خدایی نکرده، خدا بزنه پس  کلم بخوام چنین خبطی رو بکنم و زن بگیرم؛ نظرم دقیقا نظر سپنده 

همه پسرا تایید کردند و با تایید عزیز جون خاله سمیرا اخماشو باز کرد و گفت: راست میگی .آره خیلی آزاد و  

راحت بود.


ادامه_دارد...


 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ

مرسیییییییییییی عشششششششقم... قشنگه..

Tom Cat
ارسال پاسخ