متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


#تب_عشق ❤️


♦️قســـمت دوازدهم ♦️



 بچه پرروو دارم برات. 

با یه حرکت مقنعه رواز سرم کشیدم ،باس تعجب نگام کرد. خنده اش گرفت و سرش رو زیر انداخت.چشمم کف پات.تو  شرکت کی بود داشت به عکسهای خاک برسری من چشمک میزد یا همین یک ساعت پیش در اتاق پرو کی داشت  دید میزد!! ؟

مامان بهم چشم قره رفت.مقنعه رو حالت روسری روی سرم انداختم و خندیدم و اروم بهش گفتم: تا تو باشی از آب  گل آلود ماهی نگیری 

از کنارش رد شدم، دیدم داره سر به زیر می خنده اروم گفت:نه که چقدرم خوردنی ای؟ مامانم نبود که خورده بودیم.گفتم: خیلی دلت بخواد  

خاک تو سرم باز اینوگفتم .نگام کرد، گذرا ...بعد رو به مامان کرد: خاله من موندم شما انقدر خانوم.عمو اینقدر آقا.  حافظ ۲۰ امیرعلی پریسا پریماه... این یه دونه چرا اینجوری از آب درآمده . با مشت زدم تو بازوش که خم به ابروش نیومد. مامان شماتت بارصدام زد: پریناز 

با خونسردی و شیطنت گفتم: جانم فریبا؟ حالا شام چی داریم ؟ 

-ماکارانی اخ جون  

-خاله اومدم هم این دختر به درد نخور رو صحیح و سالم تحویلتون بدم ،هم حال حافظ رو بپرسم. بهتر شده ؟ بچم شام هم نخورد خوابید 

_ منم نخوردم میرم بیدارش می کنم با هم میخوریم 

قبل از کیارش پله هارو دویدم بالا و داخل اتاقم شدم و لباس هام رو کندم و یه پلیورسبز رنگ چشمام پوشیدم ،با شلوار جدیدم. یه شال مشکی هم الکی انداختم رو موهام و برای نشان دادن شلوارم به مامان و حافظ و از همه  مهمتر خوردن شام از پله ها سرازیر شدم .داخل آشپزخانه که شدم، صدای خنده حافظ و کیارش بلند بود. مامان هم  نبود .از گردن حافظ که پشتش به من بود وروی صندلی نشسته بود آویزون شدم و ماچ ابداری کردمش.

خوبی داداش ؟عزراعیل رو دست به سر کردی . آروم زد در گوشم. 

-خیال کردی بمیرم ،بمونی هر غلطی دلت خواست بکنی 

لبهام رو آویزون کردم و با اخم گفتم: خیلی بیشعوری حافظ مگه من چیکار کردم که راجع به من اینجوری حرف  

میزنی صورتم رو بوسید و گفت: سر به هوا و بچه ای همین. 

ذوق مرگ شدم بوسم کرد .دنده عقب گرفتم. حافظ برگشت نگام کرد .کیارش سرش رو زیر انداخت  

"اخی پسرم سر به زیر شد باز" 

- خوشمله ؟ -برگرد ها؟  میگم برگرد  

چرخیدم و پشت بهش ایستادم 

-این چیه پشت ساق پات 

-جیبه دیگه 

-اونجا چرا  ببخشید دیگه شلوارتو اونجا نبود بدوزن به اون 

چشم قره ای بهم رفت : حق نداری بپوشیش 

- ها

-ها وها؟ آهان. چیزه 

رو به روشون روی صندلی نشستم گفتم :کیارش برام انتخاب کرد، گفت خوشگله مگه نه ارش؟؟ 

این آرش یعنی دستم به شلوارت درستش کن. نگاهم کرد چند لحظه  

وااا این چرا بهم چشم قره نرفت!!! 

رو به حافظ کرد 

- به نظرم جالب اومد، چشه مگه ؟دخترای مردمو ندیدی با ساپورت و شلوارک راه میافتند تو خیابون 

"جونم استدلال شیطونه میگه با یه ماچ جبران کنم". 

امیرحافظ حرفی نزد و فقط سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد. منم یه چنگال پر گذاشتم تو دهنم. ولی هنوز  مات نگاه کیارش بودم . انگار عادت کرده بودم بهم چشم قره بره، موقع گند زدنام.عذاب وجدان گرفتم.چرانمیره پایین؟! یک لیوان دوغ رو سرکشیدم.اینه ..رفت پایین ! سرم رو بلند کردم و نگاش کردم چشمای خمارو ناراحتش رو  

ازم گرفت. کیاچرا نمیخوری؟ 

چنگالش رو توی بشقابش گذاشت و بلند شد  -اصلا میل ندارم. یادم رفته بود امشب مرجان از پاریس برگشته برم دیگه.خوب بخوابید 

دستی به سرشانه حافظ زدو با گفتن یا علی از آشپزخانه رفت بیرون. حافظ هم دنبالش رفت. 

"این چرا یهو افسردگی هاد گرفت .خاک تو سرم. حالش گرفته شد انتخاب مزخرف خودمو انداختم گردنش." بشقاب غذای کیارش روبا غذای نیم خورده خودم رو خالی کردم تو قابلمه و ظرف هاشو شستم و رفتم تو اتاقم .با حرص شلوارم رو کندم وانداختمش یه گوشه لباس خوابمو پوشیدم و پریدم رو تخت خواب  

این دنده...اون دنده... نگاه غمگین چشمهای کیارش...این دنده...اون دنده...نه خوابم نمیبره


 #ادامه_دارد...

 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


toya
ارسال پاسخ

تشکر.