متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


 #تب_عشق❤️


♦️قســـمت هشتم ♦️



 

خندید و قطع کرد. رفتم سمت شرکت. خیلی تا خونه فاصله نداشت. سوار آسانسور شدم و رفتم طبقه ششم  )شرکت حافظ(... 

کیارش اسم حافظ رو روی شرکت گذاشته بود. عشقی که بین حافظ و کیارش بود، اگه بین زن وشوهرها بود ،آمار طلاق انقدر بالا نمیرفت! 

رفتم داخل شرکت .چشمم به منشی افتاد. قیافش بد نبود. بدون آرایش بود... یاد اولین روزی که اومده بود تو  شرکت افتادم.چقدر آرایش داشت! چه لباسی پوشیده بود! انگار میخواست بره عروسی! اونروزم شرکت بودم، قرار بود شب همراه حافظ و کیارش بریم بیرون برای خوردن شام. حافظ نه گذاشت نه برداشت گفت این چه وضشه  خانوم؟! منشی می خوایم استخدام کنیم مدلینگ که نمیخوایم. بیرون لطفا. 

دختره با کلی التماس گفت که به این کار احتیاج داره و از این حرف ها و رفت آرایشش رو شست.  سلام پریناز خانم از فکراومدم بیرون  سلام سارا خوبی؟ ممنون. شما خوبید؟ 

پوف!!! انقدر بدم میاد، آدم مفرد روجمع ببندن. 

گفتم :خوبیم خواهش میکنیم 

با تعجب نگاه کرد. گفتم :پیخ.. 

از جا پرید. خندیدم.خندید و گفت: از دست شما! با مهندس شیرازی کار داریدیا آقای باستانی 

-با کیارش  یه لحظه بشینیدباهاشون هماهنگ کنم

به سمت اتاق کیارش رفتم و گفتم: زحمت میشه خودم هماهنگ کردم. در روباز کردم.کیارش با دیدن من لبخند زد: 

سالم خانوم خوش اومدی. یه اهِنی اُهنی بابا دفتر رئیسه ها 

لبامو ازسرعادت با حالت لوسی آویزون کردم و گفتم:ااا آرش!!!؟؟ 

مثل همیشه که آرش صداش می کردم، کمان خیالی رو کشید و تیر خیالی تَرِش رو به سمتم رها کرد و من مثل  جنازه شدم و افتادم رو مبل. با صدا خندید .کجای این حرکت تکراری من خنده دار بود!!خودم رو از روی مبل جمع  کردم و گوشیم رو از داخل کوله ام بیرون آوردم ورفتم سمتش. پریدم رو میز و یه ور نشستم جلوش .تقه ای به در خورد 

- بفرمایید 

امیر حافظ بود  

-سلام داش غضب _تو اینجا چیکار می کنی؟ گوشیم خراب شده بود، اوردمش کیارش درستش کنه 

-پاشوخودتو جمع کن از رو میز یکی بیاد ببینه زشته 

به حرفش گوش نکردم. گوشی رو دادم دست کیارش  مشکلش چیه؟ 

-پشت تلفن که بهت گفتم! فکر کن مرگ مغزی ردیفش کن دیگه 

_ دختر خوب! مرگ مغزی که دیگه خوب نمیشه .گفتم گوشی چینی نخر.

-ببخشید دیگه، با پونصد تومن همینم به زور خریدم 

_واجب نبود قد اجر بخری. کوچکتر می خریدی ولی اصل  خوشم نمیاد. دوست دارم بزرگ باشه گوشیم.

خندید. امیرحافظ در حالی که در کشوی میز کیارش رو می بست ،گفت: همینم از سرت زیادیه 

-از تو نظر نخواستم 

- میخواستم بهت پول بدم بری بخری، حالا که انقدر بی ادبی یه تومنم نمیدم. با همین محصول چین توسرو کله هم بزنید.با یه حرکت از رو میز پریدم تو بغلش  

-راست میگی داداش؟غلط کردم مدفوع خوردم ،پول بده بخرم 

خنده اش گرفته بود. کیارش که مرده بود از خنده. امیرحافظ منو از خودش جدا کرد و در حالیکه به سمت در میرفت گفت: بیخود به مدفوع خوردن نیفت شوخی کردم، بچه رو چه به گوشی دو سه تومنی 

شیطونه میگه جفت پا برم تو صورت خوشگلشا... 


#ادامـــه_دارد...



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ

عالی مثل همیشه..مرسی عزیزدلم

salin
ارسال پاسخ

سپاس
داستان قشنگیه

кнαησσм gσℓ
ارسال پاسخ

hosein12345 :
موفق باشی دوست گلم
{67}

قربونت دوست جان

Tom Cat
ارسال پاسخ

موفق باشی دوست گلم

кнαησσм gσℓ
ارسال پاسخ

toya :
تشکر.
:)

خواهش میشه

toya
ارسال پاسخ

تشکر.