✔

يه نگاهي به سر تا پاش كردم ، نميخورد كه سليقه ي مردونه اي توش دخيل باشه ، واسه اطمينان بيشتر يه نگاهي به دست چپش كردم كه مطمئن باشم كه حرفام رابطه اي رو خراب يا حتي پر رنگ نميكنه . 

آخرين سوالش بود ، ازم پرسيد نظرت راجع به عشق چيه ؟! 

بهش گفتم خب اولش از يه نگاه طولاني تر ، يه تيكه ي شيطنت آميز و لبخند هايي كه خيلي مليح باشه طوري كه دندونت معلوم نباشه و چشماي مشتاق شروع ميشه . انگار بايد همون لحظه وايسه . انگار بايد همونقدر دور باشه ، همونقدر دست نيافتني باشه . 

كاش تو نظر من و راجع به دوست داشتن  ميخواستي اينجوري ميتونستم بهتر كمكت كنم . 

اما عاشقي انگار يه حريمه ، انگار يه شيشه ي شفاف و بدون لكه كه تا ميخواي ازش رد بشي يهو ميخوري بهش . يهو از اون خواب شيرين ميپري . 

دنياي عاشق هاي به وصال رسيده همچين هم خوب نيست ، ترس از دست دادنش ، ترس ِ اينكه نكنه اتفاقي واسش بيوفته ، نكنه خراشي رو دستش بيوفته ، نكنه مويي لاي شونه از موهاش كم شه ، نكنه خبر بدي باعث بشه انحناي لب هاش رو به پايين بياد .. اين ترس ها ، ميشه موريانه و تمام كاغذ هايي كه روش شعراي عاشقانه نوشتي رو ميخوره . و فقط از عشق ترسش واست ميمونه . 

يه نگاهي بهم كرد، گفت "تو بهش اعتقاد داري ؟ هنوزم آدما عاشق ميشن ؟" 

ديگه مطمئن بودم كسي رو نداره ، با خيالت راحت گفتم كه آره ، هنوزم يه سري احمق هستن كه ميخوان اون شيشه ي شفافو بشكونن و بيان ببينن كه دنياي عاشق ها چطوره ؟! بعد ميشن كعنهو مجنون ، كه با اينكه به ليلي ش رسيد اما بازم رفت و راهي بيابون شد ، بذار يه چيزي بگم تا بهتر بفهمي ، 

محنت قرب ز بعد افزون است ..

ميفهمي چي ميگم ؟