توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
خانه پدر بزرگ
- تعداد نظرات : 20
- ارسال شده در : ۱۴۰۱/۰۲/۰۹
- نمايش ها : 284
آن روزها یادم نمی رود. گرمای یک روز تعطیل در خانه پدربزرگ با آن سقف چوبی اش با ایوانی که گوشه آن یک یاکریم آشیان داشت.
پدر بزرگ می گفت:
بچه ها آهسته راه بروید. تازه جوجه هایش بال و پر در آورده اند.
پدر بزرگ همیشه شکلاتی، نقلی، پسته ای برای غافلگیری ما در جیبش داشت. او با آن ساعت زنجیری طلایی رنگ، عصا و تسبیح و لبخند های همیشگی اش ما را دور هم جمع می کرد . مثل گل می شکفتیم.
من هنوز هم خواب می بینم پدر بزرگ، صورت پیر و نورانی اش جلو در خانه منتظر است.
نظرات دیوار ها
روحشون شاد
ممنون
دوست داشتنی
{67}
بله همینطوره.
ممنون
{H}
ممنون خانم گل
{f2}
خدا رفتگان شمارو هم بیامرزد.
ممنون دوست خوبم
من پدر بزرگامو ندیدم
پدربزرگ ها
دوست داشتنی
بسیارعالی
خدارحمتشون کنه
ممنون امیدجان
سپاس
بله حسین جان واقعا خاطرات زیبایی رو برامون تداعی کردی
متن عالی و زیبا
مرسی
روح همه درگذشتگان قرین رحمت الهی
سپاس از محبتتون
ممنون مرتضی جان
دقیقا همینطوره
ممنون
:)
یاد باد ان روزگاران یاد باد
{h}
ممنون تویا جان
روحشون قرین رحمت الهی ان شالله
متن عالی و زیبا
مرسی
نایس
وقتی بزرگترها میرن، همه چی باهاشون میره....
بسیار عالی
یاد باد ان روزگاران یاد باد
ممنون از حضور و نظرتون خانم گل.