متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


دوستان اين داستان كاملا واقعي هست .. بنده داستان هايي رو كه ميگذارم همه رو با سند معتبر دارم ..

-----------------------

روزي هر شخصي از قبل تعيين شده و هر انسان فقط به همان اندازه كه برايش مقدر كرده اند ميتواند به دست بياورد.. پس اگر براي به دست اوردن روزي بيشتر حرص بزند .. نتيجه ان ميشود دزدي و رشوه گرفتن و كاراي حرام كه الانه خيلي رايج شده.. و همه هم ميدونيم كه فقط و فقط براي حرص زدن بيشتره .. در اينجا داستاني رو ميگم كه نشون ميده اگر از خدا روزي بخواي.. از اسمون بهت ميده .. و نيازي به دزدي نداري.. فقط بايد ي خورده صبر كني و اين رو باور داشته باشي كه خدا اگه بخواد از اسمون برات روزي ميرسه .. خيالتون راحت باشه..ولي شرايط خاصي ميخواد كه اون هم باور قلبي به خداست .. نه فقط با زبان .. اما خدايي كه ما داريم حتي روزي ادماي كافر رو هم ميده چه برسه بنده هاي خوبش..

------------------------

روزي شخصي كه بسيار فقير بود .. و حتي از نان شب ناتوان بود .. با دل شكسته به مسجد ميره .. نماز كه تمام شد .. يك روحاني بالاي منبر ميره و شروع ميكنه به سخنراني ... و ميگه هر كس كه از ته دلش و با اخلاص كامل بر محمد و آل محمد صلوات بفرسته.. خدا بهش روزي و ثروت فراوان از اسمون بر سرش ميريزه...

اين مرد هم كه شديدا نياز داشته و فقير بوده .. ميگه خب امتحان ميكنم ..

از اون مسجد كه خارج ميشه. .هر روز با خودش صلوات ميفرستاده .. و بر صلوات مداومت ميكنه ..

ي مدت خيلي كوتاه كه ميگذره .. ي روز در مسيرش .. به خرابه اي بر ميخوره .. ميره داخل و ميبينه ي كوزه هست كه سنگي روشه .. ميره سنگ رو بر ميداره و ميبينه كه اين كوزه پر از طلا و جواهره ... متعجب ميشه كه اخه چجور ممكنه اين جا توي اين خرابه اين همه طلا باشه و كسي اونو نديده باشه.. به حرفاي اون روحاني فك ميكنه و با خودش ميگه اين حتما روزي خداست براي من .. و نتيجه  صلوات هاي منه .. خواست كه اونارو برداره .. اما با خودش گفت. من صلوات فرستادم كه خدا روزيشو از اسمون بهم بده .. نه از زمين... پ من اينو بر نميدارم و منتظر  ميشم كه خدا از اسمونش بهم روزي بده .. پس اونو برنميداره و شب كه ميره خونه قضيه رو براي زنش تعريف ميكنه .. زن هم خيلي عصبي ميشه و ميگه اخه ما نون شب نداريم بخوريم. تو هم كه هر كاري ميكني فايده نداره . خب ميخواستي خدا چجوري ديگه بهت روزي بده؟؟؟

همسايه اين مرد و زن مسلمان.. يك فرد يهودي بوده .. كه در همين حين صداشونو ميشنوه و همه چي رو ميفهمه .. پس زود ميره توي همون خرابه كه طلاهارو برداره براي خودش.. وقتي ميره .. كوزه رو ميبينه .. ميره سنگ رو برميداره.. اما خيلي ميترشه.. اخه توي كوزه پر از مار و عقرب بوده ... فك ميكنه كه اون مرد مسلمان براي اينكه گولش بزنه عمدا اين داستان رو سر هم كرده كه من رو بذاره سر كار..

واسه همينم كوزه رو بر ميداره و ميبره بالاي پشت بام خونه مرد مسلمان.. و از سوراخي كه توي سقف خونه اون مرد مسلمان بوده .. ميخواد كه همه مار و عقرب هارو بريزه رو سر خودش و زنش.. وقتي كه كوزه رو ميريزه توي سوراخ.. در اوج ناباوري ميبينه كه همش طلا ميريزه از كوزه .. فوري كوزه رو برميگردونه كه ببينه چه خبره .. ميبينه همش مار و عقربه .. دوباره ميريزه تو سوراخ .. بازم طلا ميريزه رو سر اون مرد .. خيلي تعجب ميكنه از اين قضيه و اون مرد مسلمان رو صدا ميزنه و داستان رو كامل ازش ميخواد ..اون مرد مسلمان هم قضيه رو بهش ميگه .. و اون مرد يهودي هم اونجا مسلمون ميشه .. و اينجوري هم خدا يك نفر رو مسلمان كرد .. هم اينكه از اسمون براي بندش روزي فرستاد ...

دوستان باور كنيد كه ان الله علي كل شي قدير... خدا بر هر كاري تواناست.. اگر كوري بينا شد.. اگر مرده اي زنده شد.. اگر كوهي جابجا شد.. تعجب نكنيد.. چون خدا برهر كاري تواناست...

-----------

اميدوارم از داستان خوشتون اومده باشه ...

+

 يا حق

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Ayeh
ارسال پاسخ

لاااااااااااااااااایک داری داداش