متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


saniyar
saniyar
۱۳۹۲/۰۵/۲۴

حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلــــــــــــم تــــــــــــــــــــــــــــو را می خواهـــــــــــــــــد !!

ashkaan
ashkaan
۱۳۹۲/۰۵/۰۶

دوسْتـَتـ دارمْ

هدیـﮧ ایستْـ ڪﮧ هـر قـَلبےفـَـهم ِ گرفتنشْ را نـَدارد

قیـمتے دارد که هر کســـیتــَواטּ ِ پرداختشْ را نـَدارد

جملـﮧ ے ڪوتاهیستـْ ڪﮧ هـر ڪسےلــــیاقـتـِ شنیدنشْ را نـَدارد.

+5

Amirtaha
Amirtaha
۱۳۹۲/۰۵/۰۶

گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:

من رفتم ؛

باهات قهرم ،

دیگه تموم !

دیگه دوستت ندارم.

و چقدر دلم میخواهد بشنوم:

کجا بچه؟ لوس !

غلط میکنی که میری ...

مگه دست خودته؟

رفتن به این راحتی نیست.

اما نمیدانم چه حکمتی است که آدمی همیشه اینجور وقتها میشنود:

به جهنم ...

Mohamad73
Mohamad73
۱۳۹۲/۰۵/۰۶

✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆

...................................

✧ عـاشقـــــِـ رَنگــــــ صداشَم ،

............................وَلــﮯ چشــــمام پـرِ درده

✧ باغــچــہ ﮮ دلــتنگیــہ مَن ،

............................باغــﮯ از گلــــ ـهاﮮ زرده

✧ اما وَقتــﮯ اون نبـــــاشــہ ،

............................مونــدَنـَم فقــط بهــونس

✧ هم صدام با بــﮯ پناهــﮯ ،

............................غـَــزَلــ ـهاﮮ عاشـقونس



...................................

ᄽᄽᄽධღ ❺✦ ღධᄿᄿᄿ
▁▔▁▔◥ⓜ.ⓖⓗ◤▔▁▔▁

✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆
9

amin1001
amin1001
۱۳۹۲/۰۴/۲۴

+5 همین

soheilshahab
soheilshahab
۱۳۹۲/۰۴/۱۴

چه قدر حقیرند مردمانی که

نه جرات دوست داشتن دارند

نه اراده ی دوست نداشتن

نه لیاقت دوست داشته شدن

و نه متانت دوست داشته نشدن...........

با این حال مدام شعر عاشقانه میخوانند.
+5

mohsendostan
mohsendostan
۱۳۹۲/۰۴/۱۱

من که گفتم این بهار افسردنی است

من که گفتم این پرستو مردنی است

من که گفتم ای دل بی بند و بار

عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل

asemani
asemani
۱۳۹۲/۰۴/۰۸

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم :
می آید .....
می ماند ....
و به تنهائیم پایان میدهد
آمد .....
رفت ......
و به زندگی ام پایان داد ... !!

alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۴/۰۸

دیشب خدارو دیدم...

گوشه ای آرام میگریست...

من هم کنارش رفتم و گریستم...

هر دو یک درد داشتیم ...

" آدم ها...."

عجب از آدمایی، که نشانه‌هایت را می‌بینند و

انکارت می‌کند ...

و عجب از تو که انکارشان را میبینی و

مهربانی میکنی . . .

soheilshahab
soheilshahab
۱۳۹۲/۰۴/۰۷

مرا برای دزدیدن تکه نانی به زندان بردند و پانزده سال در آنجا هر روز یک قرص نان کامل مجانی خوردم!!

"ژان وال ژان - بینوایان''
+5