متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • خاطره ۱۲

  •   به همین دکمه اینتر قسم دیشب یه بی آبرویی سرم اومد که نگو , عاغا دیشب عموی بزرگم با زن و دوتا دختراش اومدن خونمون , ناراحتشون اخمو بود ^_^  همه تو پذیرایی نشسته بودیم منتظر بودیم ببینیم چی شده که عموم شروع کرد به حرف زدن , درباره مشکلات مالی و خانوادگی و .... بابامم براش حرف زد دل داریش داد و آرومش کرد ,بعدشم با دست زد رو شونه عموم گف : داداش من مثل کوه پشتتم  منم بخت برگشته بیچاله…
  • خاطره ۱۱

  • چوب جاروی هری پاتر تو حلقم اگه خالی ببندم: تولدم بود دارم به ترتیب دارم کاغذ کادوها رو بازشون می کنم: بابام:ی گوشی اکسپریا روش نوشته :200 بهت بدهکار بودم,الانم 200 تومنشو من دادم بقیه قسطاشو باید خودت بدی صداشو در نیار ,بخند مامان:100 تومن پول با ی کاغذ:عباس اینو الکی گذاشتم جلو مهمونا آبرو ریزی نشه,خرجش نکنیا پول برق و گازه الانم تابلو نکن بخند)من!!! خونواده عمه:ی ظرف شیشه ای آجیل خوری(وااای عاش…
  • خاطره ۱۰

  • یبارم به دعــــوت دوستان تو یه همایش شرکــت کردم وسط برنامه بهـــــم گیر دادند که میکــــروفونو بگیر برو روی صحــــنه هر آیتمی که دوســـــت داشتی، اجــــرا کــــن هیچــــی دیگه مام رفتــــــیم رو سن میکرفونو روشن کردم من: خب قبل از هر چیز میخواســــــــتم خیر مقدم ارض کنم حضــــــــورتونو تو این همایش و بعـــــدم دلیل اینکه من الان اینجا حضــــور دارم اینکه ما امشــــــــب به قید قرعه به یکــــــ…
  • خاطره۹

  • یه پسرخاله دارم 4سالشه تو یه جمع خیلی سنگین و با کلاس اومد نشست تو بغله باباش با صدای بلند از باباش میپرسه بابا میشه بو بدم ؟؟؟!!! بابی بیچارش سرخ شد سفید شد گفت نه نمیشه دوباره پرسید خب مگه چی میش بدون صداشو میدم!!! بازم باباش گفت نمیشه حالا حالو روز بقیه رو تصور کنید :) دست بردار که نبود همش اصرار کرد خب بدم دیگه!!! آخرشم کره خر کار خودشو کرد بو دادنش همانا متواری شدن اهالی همان نمیدونم چی کوفت …
  • خاطره ۸

  • ای بــــــــابــــــــــا مـــن فکـــر کــــردم نســــل اون آدمــــایی که شلــــوارلـــی رو اتو میــــکنن منقـــــرض شده امــــروز از در خــــونه اومدم بیرون دیـــدم همســـــایمون واستــــــاده تو کوچـــــه،چــــه تیــــپی هم زده نــــاکس،یـــه تیشـــــرت آستین کوتـــاه تنش کــــرده با یه شــــلوار لـــــی آبـــــی که اتو کرده بود و خـــط اتو هم داشــــت تیشــــرتو انداخـــــته تو شلــــوار،فکر ک…
  • خاطره۷

  • دیروز گودزیلای 5 ساله خالم اومده پشت اینترنتم نشسته میگه: میدونی سرعت اینترنتت مث چیه؟؟ میگم :مث چی؟؟ میگه :سرعت اینترنتت در حد پنگوئن حامله اس که داره زیر بارون با عشقش قدم می زنه... قیافه من @_ O گودزیلا ^_^ پنگوئن و عشقش :) والا من همسن این بودم جوجه رو از بالای خونمون پرت میکردم بش پرواز یاد بدم...!!!!!…
  • خاطره۶

  • ***صرفن جهت خنده*** دو روز پیش خالم اینا اومدن افطاری خونه ما. این خاله ما یه دختر داره که تو ازدواج شانس نداره !هر دفعه خواستگار میاد یه جوری میپره! من ک فهمیدم نیم ساعت دیگه میرسن به خونه اطلاع دادم بگن من مشهدم و در جا از خونه زدم بیرون! وقتی ک رسدن خونمون به گوشی دختر خالم زنگ زدم گفتم سلام من الان مشهدم نایب و زیاره شما بعد ی کم احوال پرسی گفتم گوشیمو سمت حرم میگیرم دعا هاتو بکن گف باشه! درجا…
  • خاطره۵

  • چنـد هفتــه پیــش بــاز منــــو مـــرض گرفتـ یه فکــری بـه ذهنــم رسیــد خودم خعــلی باش حال کــردم :) بــرنامــه ای رو کــه اجـرا کردم ایــن بــود : اول یــه برنامه تغیــیر صــدا dl کــردم کــه صــدامو تـغیــیر بــدم و باهــاش صــدا مجــری رادیــو در بیــارم . خلاصه ســوالارو با صـدای اوون یارو پرسیــدم بعــد خــودم جــواب ســوالاشـو با صدای خــودم دادم ســوالا هم در مورد ایــن بود کــه مثــلا مـ…
  • خاطره۴

  • داییم میگه:رضا این بابات چن سالشه؟؟ من:42تا! میگه: ههههعییی دنیا ببین من 39سالمه ، ولی موهام سفید داره میشه!! آجیٍ ما بهش میرسه دیگه! میگم: زن دایی که همش هواتو داره! داییم: میشه انقد قارقار نکنی؟؟ حالم بده از دستٍ این زندگی پیر شدم! بابات همه موهاش مشکیٍ! آقا منم اومدم بهش روحیه بدم الکی گفتم: بابا دایی بابام موهاشو رنگ میکنه!! داییم: الهــــــــــی فدا آجی زادم بشم همینو میخواستم بشنوم!! یَــک ح…
  • خاطره۳

  • پسـر عمــوم چنـد تـا خـشـاب قـرص کــدئـیـنو خــورده بـود کــه خـودکـشــی کـنـه خــیر ســرش!!! منـم بــی خبــر از هـمـه جـا رسـیـدم دیــدم افـتـاده وسـط اتـاقـش… گفـتـمـش حـالــت خـوب نیـس؟؟؟ اونــم گـمـونــم دچـار سـرگـیــجه شــده بــود دس گــذاشــت رو پیــشــونیـش!!!! مـنــم فکـ کــردم خووو ســردرده لابـد یــه دونــه دیــگه م قــرص بـا زور بهــش خــورونــدم… بیـچــاره بـد تـقـلا مـیـکـرد اون آخ…