متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • بازگرد

  • بازگرد به منبه منبه رگ هایم که خشک می شوند کم کمو زبانمکه کویر شده بی تو.باز گرد و این لبان خشک بی رمق را به بوسه ایانگشتیاشکیبلرزان
  • تورادوست دارم...

  • تو را دوست دارمدر این بارانمی‌خواستم تودر انتهای خیابان نشسته باشیمن عبور کنمسلام کنم لبخند تو را در باران می‌خواستممی‌خواهمتمام لغاتی را که می دانم برای توبه دریا بریزمدوباره متولد شومدنیا را ببینمرنگ کاج را ندانمنامم را فراموش کنمدوباره در آینه نگاه کنمندانم پیراهن دارمکلمات دیروز راامروز نگویمخانه را برای تو آماده کنمبرای تو یک چمدان بخرمتو معنی سفر را از من بپرسیل…
  • دیوار

  • از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارنمانیتوری که الان ، خیلیا دستشونزیر چونشونهدر ضمن ،پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرفته
  • اینم انیمیشن یک فرد انگلیسی به نفع مسلمانان زیباست…

  • یک راهبه می تواند سر تا پای خود را بپوشاند تا زندگیش را وقف عبادت کند، درست است؟ اما چرا وقتی یک زن مسلمان این کار را انجام میدهد، مورد ملامت قرار میگیرد؟وقتی زنی در غرب خانه داری کند وبه تربیت کودکانش بپردازد مورد ستایش وتقدیر جامعه قرار گرفته فداکارشمرده میشود اما اگر همین کار را زن مسلمان انجام دهد مورد ملامت قرار می گیرد.حقوق وآزادی هر دختری ایجاب می کند که به دانشگاه برود وهرچه را دلش میخواهد…
  • میخواست زود نمیره ولی شانس نذاشت!!!!!!!!!!!!!!

  • یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...توی شربت 2 تا قرص خوا…
  • یک ساعت برای خانواده...

  • مردی دیروقت، خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.-دسلام بابا! یک سئوال از شما بپرسم؟- بله حتما، چه سئوالی؟- بابا! شما برای هرساعت کار چه قدر پول می گیرید؟مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا این سئوال رو می پرسی؟- فقط میخوام بدونم.- اگه باید بدونی، بسیار خوب می گویم: 20 دلار!پسرک در حالی که سرش پائین بود آهی کشید. بعد به پدر نگاه کرد و گفت: …
  • حسرت نخور...

  • آنچه شکست ،                                   بر آنچه گذشت ،آنچه نشد ...حسرت نخور ؛زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...
  • بیا بازی کنیم...

  • بيا باهم بازى کنيم: تو پاکت های خالی سیگارم را بشمار، من هم، "شماره هاى غريبه هاى توى گوشى أت را" [ پنجشچه سخت است خواستن و نتوانستن !   دویدن و نرسیدن ! به دیروز فکر کردن و به فردا نرسیدن ! به دنبال زندگی گشتن و مرگ را پیدا کردن ! خدایا... چه سخت است بغض در گلوگره خوردن و دم نزدن ! سیل اشک جاری شدن و گریه نکردن ! غم و غصه داشتن و به ناچار خندیدن !  دوست می دارمـش … امـّـا &h…
  • مرگ عجیب شخصیت های تاریخی

  • مرگهای عجیب !!           آلن پينکرتون موسس آژانس کارآگاهي آمريکا( 1819، 1884) هنگام نرمش صبحگاهي به زمين خورد و    زبانش لاي دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقارياي ناشي از اين زخم درگذشت.   آيزادورا دانکن رقاص آمريکايي ( 1878، 1927) هنگامي که در اتومبيل بود، شال گردن بلندش به چرخ  عقب اتومبيل گير کرد و گردنش شکست و خفه شد. …