*hadel*

                                        &nb sp;      

خفقان و التهاب

تشویش و اضظراب

لب تشنگی و تکرار روزهای سراب در سراب

زمانی است که

پاکی ها کثیف میشوند و کثیفیها مطهر

رسوایی ها زهد است و زهد واقعی از برای چشمان بسته ی مان مکدر

رنگ در رنگ شده است روزگار

در روزگاری که از رنگی به رنگی شدن عادت مان است

و

در زمانه ای که دلهایمان هم , رنگ شده ی آدمکان است

نمیدانم رسوایی را به جان بخرم یا هم رنگ جماعت شوم

از اشکهای دل چشمانم

از اشکهای چشمان دلم

از دل اشکهای چشمانم

برایت مینویسم

.

.

چشمانم بی امان میبارند دلیلش چیست؟..........نمیدانم

میان ناگفته های اندامت حرفهاییست رویایی اما دلم آنها را نمیخواند دلیلش چیست؟نمیدانم

ترکیب رنگهای لبت شاهکاریست غوغایی اما دلم طعم آنها را نیخواهد دلیلش چیست؟نمیدانم

در دل شبهای با تو,ای پناه من هیاهوهاییست اما دلم آرامش محض میخواهد دلیلش چیست؟نمیدانم

رمز عشق امشب حرف آسانیست اما دلم دشواریه بی حد واژگان را میخواهد,دلیلش چیست؟نمیدانم

در این شبهای سرتاسر سوز و سرما,میان پیچ و خمهای آغوش ها گرماییست اما دلم آغوشت که هیچ آتش را هم نمیخواهد دلیلش چیست؟نمیدانم

چشمانم بی امان میبارند دلیلش چیست؟..........نمیدانم

زندگی را جه بنامم چه تعریف کنم چه صدایش کنم

آیا زندگی چیزی جز لذت هم صحبتی با همدمت حتی برای یک لحظه است حال چه اهمیتی دارد که خواست تو این است که این لحظه پایانی نداشته باشد و خواست او این است که لحظه ها کوتاه تر و کوتاه تر شوند

آیا زندگی چیزی  جز راه رفتن با کسی است که دوستش داری حتی به اندازه ی رد شدن از خط عابر پیاده

حال چه اهمیت دارد که بعد از اینکه از عرض خیابان شلوغ گذشتیم تو ایمن با کسی دیگر میروی و من باخود سراسر آشوبم دست به دست هم میرویم

                                         & nbsp;