متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۳/۱۳

پسری متوجه شد که 5 دقیقه دیگر میمیرد

این پیام را نوشت:"

من میروم، با من میای؟"
و
یکی برای دوستش و یکی برای دوست دخترش فرستاد ...

بعد 2دقیقه دوست دخترش جواب داد:

من گیرم! کجا میخوای بری؟ نمیتونم بیام، تنها برو عزیزم ... ...

پسرک قلبش بیشتر درد گرفت

2 ثانیه بعدش ...

دوستش پیام داد که؛ نامرد کجا میری بدون من؟ دهنت سرویسه اگه بری... واسا من اومدم ...

پسرک خندید و چشمانش را بست و بعد از چند ثانیه قلبش گرفت و مرد.

آره داداشم، هیچ وقت رفیقتو به جنس مخالف نفروش ...

♥♥ســـــلـــــــــآمـــــــــتـــــــی همــــــه رفــیــقــایــه بـــا مـــرام♥♥

aaahmaddd
aaahmaddd
۱۳۹۳/۰۳/۱۲

یه روز تو رو تو کوچه دیدم و عاشقت شدم...
فرداش تو خیابون دیدمت و دیوونت شدم...
امروز تو اتوبان دیدمت ..خدا آخر و عاقبتم و بخیر کنه!!!عجب ماشینی هستی هاااااا

sarakhanum
sarakhanum
۱۳۹۳/۰۳/۰۷

دراین شهرصدای پای انسانهائی است که همچنان که تورامیبوسند، طناب دارتورامیبافند.انسانهائی که صادقانه دروغ میگویند وخالصانه به توخیانت میکنند.دراین شهرهرچه تنهاترباشی پیروزتری!

mehdi2191
mehdi2191
۱۳۹۳/۰۳/۰۳

اﻻﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﯾﻪ ﻓﯿﻠﻢ ﺟﻨﮕﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ﺳﺮﺗﺎﺳﺮ ﺑﮑﺶ ﺑﮑﺶ ﯾﻬﻮ بابام ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺯﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺳﻄﻪ ﺟﻨﮓ ﺩﺧﺘﺮ ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻝب ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺣﺎﻻ ﺁﺑﺮﻭﻣﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﯽ ﺍﻻﻥ ﻫﺮﭼﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺩﯾﮕﻪ...!


lOvEGoD
lOvEGoD
۱۳۹۳/۰۳/۰۱

http://www.hamkhone.ir/member/578/blog/view/117743/
.
.
.
.اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد مي‌کنيد با همسرتان بر خورد ميکرديد، اکنون خوشبخترين فردِ دنيا بوديد........


mahsamohamdi
mahsamohamdi
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

یادمان باشه روی ششه دلمون
حک کنیم که دوست داشتن
تاریخ مصرف ندارد

47atena
47atena
۱۳۹۳/۰۲/۰۵

مردی نابینا زیر درختی نشسته بود! پادشاهی نزد او آمد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»
پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌
سپس مردی عادی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌
احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید:‌
برای چه می خندی؟
نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم نخست وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
نابینا پاسخ داد: «‌رفتار آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد. او باید با سختی و مشکلات فراوان زندگی کرده باشد.»

0loveme
0loveme
۱۳۹۳/۰۱/۰۷

بضی پسرا تا میرن دانشگاه

احساس وظیفه میکنن که

حتما باید عاشق یکی از

دخترای همون دانشگاه بشن


peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۰۷

اطلاعیه شماره ۱ نوروزی :
هر کس عیدی را قبل از تحویل سال ۹۳ بدهد
از ۱۵ درصد جایزه خوش حسابی برخوردار میشود !
هر ۱۰ هزار تومان در هر روز ۱ امتیاز ..!

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۰۶

مورد داشتیم به دختره گفتن با دوس پسرت کجا آشنا شدی..؟

گفته تو صف سبد کالا