اسم من غرور است...


به داستان زندگی مشترک من و تو گوش کن ...


من سر تو کلاه مى‌گذارم.


من تو را از مقصدى که خدا برایت قرار داده گمراه مى‌کنم...


زیرا تو باید به راه خودت بروى.


من تو را از این که از زندگى خود رضایت خاطر داشته باشى باز مى‌دارم...


زیرا تو استحقاق بیشترى در زندگى دارى.


من تو را از این که آرامش درونى داشته باشى باز مى‌دارم...


زیرا آنقدر وجود تو را تسخیر کرده‌ام که هرگز نمى‌توانى دیگران را ببخشى.


من تو را از پارسایى و پرهیزکارى باز مى‌دارم...


زیرا تو از پذیرش خطاهایت سر باز مى‌زنى. . .


من تو را در دیدن واقعیت‌ها گمراه مى‌کنم ...


زیرا تو به جاى آن که از پنجره به بیرون نگاه کنى بیشتر در آینه نگاه مى‌کنى.


من تو را از داشتن دوستان واقعى محروم مى‌کنم ...


زیرا هیچکس خودِ واقعى تو را نخواهد شناخت.


من تو را از داشتن عشق حقیقى محروم مى‌کنم ...


زیرا عشق حقیقى نیازمند فداکارى و از خود گذشتگى است.


من تو را از شکر کردن به درگاه خدا باز مى‌دارم ...


زیرا تو را متقاعد مى‌کنم که باید همه چیز را در خودت جستجو کنى.


اسم من غرور است. من سر تو کلاه مى‌گذارم.


تو مرا دوست دارى ...


زیرا فکر مى‌کنى که من همیشه مراقب تو هستم.


امّا این‌ها واقعیت ندارد.


من در صدد هستم که تو را گمراه کنم و از تو آدم نادانى بسازم.


خدا چیزهاى بسیارى را در این دنیا براى خوشبختی تو قرار داده است،

 

من هم قبول دارم، ولى نگران نباش...


چون اگر به من اعتماد داشته باشى و به

 

من بچسبى هرگز نخواهى فهمید که چگونه عمل کنی!


 

به یاد داشته باشیم ...


دنیا دو روز است !


آنروز که با توست ، مغرور مباش


و آنروز که علیه توست ، صبور باش


هر دو پایان پذیرند