متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


mahdi0077
mahdi0077
۱۳۹۵/۱۲/۲۵

5+

mehrdad_2000
mehrdad_2000
۱۳۹۵/۰۳/۰۵

مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود.
هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ میشد میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده. اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن.
وقتی سفره میگرفت وقتی محرم میشد به ﻫﻴﺎت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا آدم محتاج اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش.

سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن.
احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه.
یکی از ﻫﻴﺎت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن.
یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدهم
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.

لطفا به دلخوشی دیگران گير ندهيد !

دکتر_الهی_قمشه_ای


mehrdad_2000
mehrdad_2000
۱۳۹۵/۰۲/۱۹

divooooooneh

farhad0000
farhad0000
۱۳۹۵/۰۲/۱۴

مردم میگویند :

آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها . . .

اما باید این گونه باشد:

خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آنها را نادیده بگیرید . . .

هیچکس کامل نیست..

محمد
محمد
۱۳۹۵/۰۱/۰۵

+

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

مـלּ باید پوشیده باشمـ تا تو دینت را حفظ کنے ؟!

مرا ارشاد مے کنند تا تو ارشاد شوے ؟!

تو ازدواج نکردے و بـﮧ من گفتے

زن گرفتـלּ حماقت است و مـלּ ازدواج نکردمـ و

بـﮧ مـלּ گفتے تـُرشیده امـ!!

نتوانستمـ بـﮧ استادیومـ بیایمـ،

چوלּ تو شعارـهاے آب نکشیده میدادے !!

وقتے گفتمـ پوشک بچـﮧ را عوض کن

گفتے بچـﮧ مال مادر است و وقتے

خواستے طلـاقمـ بدهے

گفتے بچـﮧ مالـ پدر است ؟!

چــﮧ عادلـانـﮧ !!

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

✘.. ایــن روزهــا عــشـق را بــا پــا پــیـش مــی کـشنـد...

و بــا دســت پــس مــی زنـنـد...

حــیـف عــشـق کــه زیــر دسـت و پــاسـت...✘..

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

مرد اگر بودم

نبودنت را غروب های زمستان

در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم .

نبودنت

دود می شد

و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه

بعد تکیه می دادم به صندلی

چشمهایم را می بستم

و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم

تا بیشتر از یادم بروی

نامرد اگر بودم

نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم

مرد نیستم اما نامرد هم نیستم

زنم

و نبودنت

پیرهنم شده است

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

میگفت بیا که هر دو تا رو در رو

حرف دل خود را بزنیم اما او

ساکت شد و من بر کف دستم آخر

با لرز نوشتم که تو را خیلی دو...

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۰۸/۱۸

شنیدمت که نظر می کنی به حالِ ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت