توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
دستانت را به یاد خواهم اورد که چگونه رهایم کردند
دستانی که روزی با گرمای خود وجودم را سراسر شوق
میکردند و بودنت کنارم را نوید میدادند...
چه شد و چگونه رها شد را نمیتوانم به یاد آورم
تنها چیزی که به خاطر دارم نگاهی بود که دیگر اثری
از آن محبت دیرین نداشت ...و سکوتی تلخ که زانو هایم
را خم کرد و نفهمیدم چگونه و چرا دستانت را رها کردی..
آه اگر باز میگشت آن لحظه هرگز به دستانت اجازه رها شدن
برای لحظه ای را نمیدادم...
بگو امروز پس از گذشت روزها حالت چگونه است؟دستان دیگری
را در دست گرفته ای؟ از بودنش شاد هستی؟؟؟
حال من اما همچون سابق تعریفی ندارد...همچنان در نگاه تو گره خورده
و مدام میپرسد چه شد؟؟!!!
تا به حال معنی دوست داشتن به اندازه ستاره های آسمان را
نمیدانستم اکنون که فهمیدم...میبینم چه اندک هستند ستاره ها...
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !