متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


پیــرمرد نجـار اصفهانـی برای ساختِ

تابـوت جهت شهدا به معراج شهـدای اهـواز آمده بــود.

هر روز شهیــد می آوردنـد . . 

پیــرمـرد، دست تنها بـود اما سخت کار می کرد

و کمتـر وقتـی برای استــراحت داشت.

روزی از روزها همیــن که داشت از لابلای پیـکرِ

مطهـر شهــدا عبــور میکرد،

شهیــدی نظرش را جلب کــرد؛

کمی بـالای سـر شهیــد نشست

رو بـه شهیــد کرد و با همان لهجه ی شیریـن اصفهانـی گفت:

باریکِلاااا ، باریكِلااااا

و بلنــد شد و بـه كارش ادامه داد.

یكـ نفـر كه شاهد ایـن قضیـه بــود ،

سـراغ پیــرمرد رفت و جویـا شد.

پیــرمرد نجـار تمایلی بـه صحبـت كـردن نداشت.

همان یكـ نفــر، سماجـت كرد تا ببینـد قضیه ی باریـكلا

گفتنهای پیـرمرد چه بــوده است.

پیــرمــرد با همان آرامش گفت:

پســرم بــود...

.

.

به یـاد پــدران شهـدا که همچـون المومن كالجبـل الراسخ بودنـد.

.

.

به نقل از عمار ذابحی

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


omid_110
ارسال پاسخ

سلام
باید دست و پای پدران و مادران شهید که همچین گلائی رو پرورش دادن بوسید.

======================

elmira75
ارسال پاسخ

فقط میتونم بگم خدا به خانواده شهدا صبر بده.این زیباترین دعا براشونه

808atanaz
ارسال پاسخ

خیلی جالب بود

hossein_76
ارسال پاسخ

بسیار عالی بود

واقعا ممنون

به افتخار پدران و مادران شهید