متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


- تو بیمارستان بودم دیدم یه خونواده وایسادن پشت پنجره مریضشونو نگاه میکنن و زار زار گریه می کردن.... رفتم جلو ... از یکیشون پرسیدم جریان چیه ؟ گفت بابابزرگمه دو روزه معده اش باد کرده فک کنم کارش تمومه.... خلاصه اومدم سراغ کار خودم یهو دیدم یکی از تو اتاق اومد بیرون بلند گفت : گوزید ... گوزید.... خدا رو شکر ... بالاخره گوزید .... ! من نا خودآگاه خنده م گرفت برگشتم دیدم همه شون خوشحالن ... باد معده ی بابائه خارج شده بود ... تا شب فکرم مشغول بود که واقعا چه نعمت هایی داریم و قدرشو نمی دونیم ...!!
:))))))))))))))

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


мя_κıпɢ
ارسال پاسخ