توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
میدانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِصبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم!
دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانیست ...!
به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربهسرم میگذاری ... ها؟
میدانم که میمانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران میآید.
(علی صالحی)
نظرات دیوار ها
سپاس
لاااااااااااایک
متشکرم
خیلی زیبا بود
ممنون از توجه شما.
خیلی قشنگ بود مرسی
متشکرم .
♥♣♥LIKE♥♣♥
سپاس .
ممنون..قشنگ بود