متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

بلاگ كاربران


  • و، روزی که تو بیای

  • و صبحانه    و نان گرم              و پنجره                         که صبحگا هان                        &…
  • من عاشق زمستانم

  • من عاشق زمستانم عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری ! گونه هایت از سرما سرخ شده است سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای دست هایت در جیبت به هم مچاله شده معصومانه به زمین خیره ای چه قدر دوست داشتنی شده ای حرفم را پس میگیرم من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام …   …
  • یک جرعه من ، یک جرعه تو

  • دلــــم بالــکنــــــی مــــــی خواهـَــد رو به شهر و کَمـــــــی بـاد خنکــــ و تاریکی یکــــ فنجان بــزرگ قهوه یک جــُـرعه تو یکــــ جـُرعـــه من و سـکوتـــــــــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشد بــــــی کلام میـــــدانـــــــی ؟ دلـــَـم یک “من” مـــــی خواهــد بــَـرای تو و یک “تــو” تـــا ابــَــد بــرای من   …
  • روز چهاردهم

  • کیستی ؟   کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را               با تو می گویم نان شادی ام را با تو قسمت می کنم به کنارت می نشینم و                  بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم کیستی که من این گونه به جد       &…
  • روز یازدهم

  • احمد شاملو :تکیه کلامش این بود:فرقی نداشت موقع سلام یا خداحافظی همیشه میگفت:"تنور دلت گرم..."معنی این جمله را بعدها فهمیدم ...هرکجا از دلم مایه گذاشتم و اتفاق خوبی افتاد یاد حرفش افتادم.انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانیش را میخوری!هرچه دلت گرمتر باشد ،مهربانیت بیشتر و روزگارت آبادتر استآرزو می کنم تنور دل هر شخصی که ممنکه این نوشته رو بخونه همیشه گرم باشه.  …
  • روزهشتم

  • نامه ای به خدا  خداجان سلام پیرو همون صحبتی که قبلا با هم داشتیم اومدم که دوباره کمی وقت شما رو بگیرم الان نمیدونم از کجا شروع کنم اول گله کنم یا درخواست اجازه بدید اول گله کنم ، آخه قربون اون بزرگیت برم تو این مدت یه چیزایی و گرفتی ازم ،تو دست انداز افتادم، پستی و بلندی ها ی زیادی و تجربه کردم و فقط گفتم شکرت. گفتم دوست داشتی یه زمانی دادی ، حالا دوست داری و می گیری . تسلیم. تازه بعدش ب…
  • روز هفتم

  • حالا که آمدی حرفِ ما بسیار، وقتِ ما اندک، آسمان هم که بارانی‌ست ...! به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و دوری از دیدگانِ دریا نیست! سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟ می‌دانم که می‌مانی پس لااقل باران را بهانه کُن دارد باران می‌آید. مگر می‌شود نیامده باز به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟ پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟! تو که تا ساعت این صحب…
  • روز ششم

  • ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺯﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻨﺪ؟ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺯﻧﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ؟ ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺣﻖ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ… ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ حقت ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻧﮕﻬﺪﺍﺷﺘﻦ ﺍﺳﺖ.… ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﺎﯼِ ﮐﻮﻫﯽ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ , ﻣﻐﺮﻭﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ.… ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﮏ ﻧﺦ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺩﺵ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ .…  …
  • روز پنجم

  • حال همه ما خوب است سلام! حال همه‌ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز …
  • روز چهارم

  • تو مرا از یاد می بری به خاطر شخص دیگری ومن تو را با هیچ بهانه ای از یاد نخواهم برد  و بدان که این فراتر از دوست داشتن است امروز که می خواستم متنی و بنویسم  فکر کردم که بهتره مطالب انتخابی و اینجا بنویسم و دلنوشته هام و توی وبلاگم بزارم که محیطی خصوصی تره. حقیقت اینه که خیلی وقت بود که فقط برای خودم می نوشتم و تائید نمی کردم نظرات افرادی و که تو وبلاگم نظر میزاشتن . از امروز تائید می ک…