متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


A_M_I_R2226
A_M_I_R2226
۱۳۹۴/۱۲/۱۰

خیلی وقته عادت کردم
که دیگه به کسی عادت نکنم
چون بعضــعیــا
با تمام وجودشون بی وجودن!

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

ﻣﻦ ﻫــــﺮ ﺭﻭﺯ ﻭ ﻫـــﺮﻟﺤﻈﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﻣﯽ ﺷــﻮﻡ !!!
ﮐــﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐــﻨﯽ ... ؟ !!
ﮐــﺠﺎﯾﯽ ... ؟ !!
ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ... ؟ !!
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ !!...
× ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺑﺮﺍﮮ ﻣـטּ ×
× ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﺮﺍﮮ ﻣـטּ ×
× ﻫﻤـﮧ ﺑﻐﺾ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺑﺮﺍﮮ ﻣـטּ ×
ﺗـﻮ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﻨﺪ .................
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺎ ﻣـﻦ ﻫﻢ ﺑﺸﻨﻮﻡ
× ﺻﺪﺍﮮ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ × × ﺻﺪﺍﮮ ﻫﻤﯿﺸـﮧ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

دوست داشتن تو❣

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

چرا گرفته دلت؛
مثل آنکه تنهایی!
چقدر هم تنها

خیال میکنم دچار آن رگ پنهان
رنگ ها هستی

دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک
دچار آبی دریای بیکران
باشد،
همیشه فاصله ای هست,
دچار باید بود
و گر نه زمزمه حیرت
میان دو حرف
حرام خواهد شد

و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق
ابهامند
نه صدای فاصله هایی که مثل
نقره تمیزند
وبا شنیدن یک هیچ میشوند کدر,

همیشه عاشق تنهاست!

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

باتو هستم ای غریبه،

آشنایم میشوی؟

آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟

من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...

مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟

روزگار،

این روزگار بی خدا تا زنده است

ای غریب آشنا،

آشنایی با خدایم میشوی؟

من که شاعر نیستم

شکل غزل را میکشم

رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟

ای غریبه با شکوه و دلخوشی

همسرای خنده های باصفایم میشوی؟

بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی

با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟؟؟

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

دستانم را بگير ...

ميخواهم براي لحظه اي آرامشت را قرض بگيرم …

ميداني...

هوا سرد است اين روزها

اما چه گرماي شيريني است

بودن در کنارت...

و بودن در هوايي که نفسهاي تو در آن جاري است!

سخت شده ثانيه اي بي تو نفس کشيدن

نفسهايم ...

م?من گرمي چون سينه ات را مي خواهد و مي طلبد

چشمانم فقط تو را مي خواهد و مي طللبد

دستانم فقط لمس انگشتان تو را مي خواهد و مي طلبد

و حتي لبهايم ....

و حتي تمام جانم ....

دوستت دارم ...

راســـتي...!!!

لرزش دستانم ، زردي صورتم ، بيقراريم …

حکايت از اعتياد من است ، آري معتاد شده ام ، به “تو”

يک قـــــول!!!

صبرت که تمام شد نرو.....

منتظر بمان

شايد!!!

قشنگ ترين احساس از آن لحظه باشد...



در پـــايــــان حرفهـــــايـم...



جاگذاشته ام دلي!!!

هـــــرکه يافت...

مژدگاني اش تمام “زندگي ام”

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

گـل یا پــوچ؟

دستت را باز نکن، حســم را تباه مکــن

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانت

برایـــم کمی عشق پنهـــان است

مهدی
مهدی
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

تَـــنــهـايـے يَـــعــنـے ايـن كِـه:

دِلِــتــ پــيـش هَــمِـه و بِـه يـاد هَــمِـه بـاشـه

اَمـا دِل هــــيـــشــكَـس پــيـش تُـو و بِـه يـادِ تُـو نَـــبــاشِـه



+

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

دختر:سلام(خداکنه بشناستم)
پسر:سلام بفرمایید؟(خدایاینی واقعاخودشه؟)
دختر:نشناختی؟(بااسترس)
پسر:چراشناختم کارم داشتی؟(باخوشحالی
دختر:شنیدم یکی دیگه پیشته خوش میگذره باهاش شوخ هست؟خوش اخلاق هست؟(خداکنه بگه هیشکی نیس باهام)
پسر:اره خوبه خوش میگذره(هیچکس برای من مثه تونمیشه کاش بودی)
دختر:اها منم اوضام خوبه عالیه عالیم(بدون توهمه چی داغونه)
پسر: ... (چرااین رابطه بهم خورد؟)
دختر:چراچیزی نمیگی؟باشه خوش بگذره خدافظ(خداکنه بگه برگرد)
پسر:حله خدافظ(توروخدانروبمون)
لعنت به این غــــــــــــــــــرور

rezak
rezak
۱۳۹۴/۱۲/۰۹

به ساعت نگاه کردم.
شش و بیست دقیقه صبح بود.
دوباره خوابیدم.
بعد پاشدم.
به ساعت نگاه کردم.
شش و بیست دقیقه صبح بود.
فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه،حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام.
خوابیدم وقتی پاشدم هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.
سراسیمه پا شدم، باورم نمی شد که ساعت مرده باشد.
به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند.
بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت، مرتب، همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی.
بودنشان برایت بی اهمیت می شود،همینطور بی ادعا می چرخند،بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست.
قدر این آدم ها را باید بدانیم..