متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


honeybr3
honeybr3
۱۳۹۲/۱۲/۲۶

+
5
+
اولین رای

honeybr3
honeybr3
۱۳۹۲/۱۲/۲۶

+
5
+
اولین رای

mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۰/۱۴

فقط می نویسم که بدانی به یادتم...

باورش با تو.

.

.

.

علت بی خوابی ام را چگونه بگویم ؟

وقتی یاد تو از سقف اتاقم چکه میکنه.

majyd
majyd
۱۳۹۲/۱۰/۱۰

چقدر باشکوه است که دوستت بدارند و به مراتب باشکوه تر است که دوست بداری!ویکتور هوگو

arash4
arash4
۱۳۹۲/۱۰/۰۷

غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت

جاسوس می شود در قــلبت

آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون

mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۰/۰۷

بي دارم خسته از تپيدن مــــي گــــويــنــد ســـــاده ام ..!
مـــي گـــويـــنـــد تــــو مــــرا با يــك نــگــاه ..
يـــك لبـــــخـنـــد .. بــه بــازي ميـــــگيــــري ..!
مــــــي گـــــوينــــد تـــرفنــدهـــايت ، شـــيطنـــت هــــايت ..
و دروغ هايــت را نمــي فهمــم .. مــــي گويند ســاده ام ..!
اما مــــــــن فـــــقــــــط ساكــــــــتم هميـــــــــن!
درد فرآوان دارم و آنــــها ايــــن را نمـــــــيفــــهمنــــد ..!!

vahid90
vahid90
۱۳۹۲/۱۰/۰۶

گفتی پدر این سرزمین ، دور باد از شر و دروغ

وقتی نبیند این دیار ، دشمن بماند بی فروغ

گفتی چنان ارزنده است ، این خاک زرین کهن

خاکی که جسمت بعد مرگ ، یک ذره از ایران بود

شرم بر ما ای پدر ، ما خود شدیم دشمن او

مهر وطن قحطی شده ، رایج شده کذب و دروغ

شرم بر ما ای پدر ، دادیم به باد آداب خویش

بیگانه شد سرمشق ما ، از یاد بردیم رسم خویش

به جای شمس و مثنوی ، سر داده ایم حزن و فغان

شیون شده عادت ما ، ما وارثان مهرگان

شرم بر ما ای پدر ، ماکه ز خود بی خبریم

دزدیده شد گنج وطن ، در خواب خوش غوطه وریم

بردند ربودند خاکمان ، به گل نشست دریایمان

گل ها همه پژمرده اند ، رنگ رفته از فرهنگمان

تقصیر ندارد روزگار ، ظالم نخوانید این جهان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

تقصیر ندارد روزگاه ، ظالم نخوانید این جهان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان

mehdi1000
mehdi1000
۱۳۹۲/۱۰/۰۵

یاد من باشد فردا دم صبح ،
به نسیم از سر صدق سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا ...
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم شاید
به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم در دل ،
لحظه را در یابم ...

من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم ...
یک بغل عشق از آنجا بخرم ... !

vahid90
vahid90
۱۳۹۲/۱۰/۰۳

ای زمین خشک و تشنه
ای که در تو ریشه دارم
ای همه دار و ندارم
از غم تو سوگوارم
نخل تنها و صبورم
با تو اما ماندگارم
انتظار و تشنگی را
با نفس هام می شمارم
یه روز اینجا باغی بود
شب اگه بود چراغی بود
اما همین که شب شکست
جاش یه شب تازه نشست
عطش که بود صبری که بود
هیچ که نبود ، ابری که بود
باد غریبی که وزید
سینه ی ابرا رو درید
باد که اومد بری نموند
یاس که اومد ، صبری نموند
هر چه درخت بود توی باغ
با دل خون ، لب های داغ
از خونه شون دل بریدن
از آب و از گل بریدن
حالا اینجا منم و من
با تو ای خاک ، خاک خسته
با تو هستم که وجودم
ذره ذره به تو بسته
مثل ماهی که وجودش
بسته به هوای دریا
واسه من دریا تو هستی
خشکیه تمام دنیا
من با تو هستم تا ابد
سر می کنم با خوب و بد
ثروت من این زمینه
هر چی که دارم همینه
پاییز باغمو دیدم
از غم ،‌ نه سرما تکیدم
من عاشق این زیمنم
موندم بهار و ببینم
من زندگی رو اینجا شناختم
هر چی که داشتم همینجا ساختم
همینجا باختم
حتی تو این روزای سخت
آغاز باغ یعنی درخت
اگه موندن خیلی سخته
هر چی که باشه یه شروعه
یک قدم رو به شکفتن
یه پنجره رو به طلوعه

saeedjon
saeedjon
۱۳۹۲/۱۰/۰۳

ز گلشــن تردیـد چـو گـل بشکفتم
وندر صـدف تجربـه ها در سفتــم
اندوخته هر چه بود یک یک گفتم
از خواب پریــدم و دوباره خفتــم